سنگرم خانهایست که اجاره آن خون است
نوید شاهد: شهید «سیدعیسی موسوی» فرزند «سیدخلیل»، 10 فروردین 1345 در گرگان دیده به جهان گشود. این شهید والامقام 21 آبان 1361 در موسیانِ دهلران به فیض شهادت نائل آمد. بخشهایی از وصیتنامه شهید را به بهانه سالگردش میخوانیم.
اِنَّ اللّٰهَ اشْتَرٰى مِنَ الْمُؤْمِنِیْنَ اَنْفُسَهُمْ وَ اَمْوَالَهُمْ بِاَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَؕ-یُقَاتِلُوْنَ فِیْ سَبِیْلِ اللّٰهِ فَیَقْتُلُوْنَ وَ یُقْتَلُوْنَ
همانا خدا جان و مال مؤمنين را به بهای بهشت خريداری كرده كه آنها در راه خدا جهاد كنند پس میكشند و كشته میشوند.
به شما امت شهيد پرور و خانواده عزيزم وصيت میكنم و گواهی میدهم كه معبودی نيست به جز خدا، شريک و مانند ندارد و گواهی میدهم كه محمد(ص) بنده و فرستاده اوست، درود بر او و اهل بيت او پس نماز، جهاد، زندگی و مرگ من همه برای خداست و من مسلمان هستم.
ای برادران و خواهران! شما را به تقوا و پرهيزگاری سفارش میکنم. به طلب دنيا نرويد، اگرچه دنيا به طلب شما بيايد و بر هيچ چيز مال دنيا كه از دستتان میرود تأسف و حسرت نخوريد. حق بگویيد و عمل كنيد. برای ثواب و اجر آخرت با ظالمِ سمتگر دشمن باشيد و معين و مددگر مظلوم و ستمديده باشيد.
برادران و خواهرانم! همگی به ريسمانِ خدايی چنگ بزنيد و پراكنده نشويد؛ زيرا رسول خدا میفرمايد: «اصلاح و سازش دادن بين مسلمانان افضل از يک سال نماز و روزه است، همانا تفرقه هلاک كننده و از بين برنده دين شما و خراب كاری بين مسلمانان است، قدرتى نيست به جز خدای بزرگ.»
ای امت شهيد پرور! نماز، نماز، نماز، در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنش كنندهای نهراسيد، خدا كفايت میكند، كسی را كه شما را اذيت میكند و بر شما ظلم و ستم روا میدارد. با مردم نيكو صحبت كنيد چنانكه خدای عزوجل به شما فرموده امر به معروف و نهی از منكر را ترك نكنيد، در غير اينصورت خداوند ولايت امر و حكومت شما راه به دست بدترين شما بدهد(يعنی حاكم شما مردی ظالم خواهد شد)، آنگاه هرچه دعا كنيد مستجاب نخواهد شد و هرچه نفرين كنيد اثر نخواهد كرد.
ای برادران و خواهران عزيزم! بر شما باد صله رحم و بخشش به همديگر، خود را از هم دور مداريد و قطع رابطه نكيند، به هم پشت نكنيد و پراكنده نشويد و به هم كمک كنيد، از خدا بترسيد زيرا خدا سخت عذاب كننده است.
ای پدر و مادر! از زحمتهای كه برايم كشيديد متشكرم و ای مادر! شيرت را حلالم كن.
برادران! من فقط 2 فكر را در سرم میپرورانم: جهاد در راه خدا و پيروز اسلام، شهادت در راه خدا، و هركدام از اين 2 مورد كه نصيبم شد من خوشبختيم را در آن میبينم چون میدانم كه اولاً «ان الجهاد باب من ابواب الجنه فتجه الله خاصه اولياء» همانا جهاد دری است از درهای بهشت كه خداوند برای دوستان خاص خويش گشوده است و ثانياً «ولا تحسبن الذين قتلوا فی سبيلالله امواتا بل احيا عند ربهم يرزقون» و مپنداريد آنها كه در راه خدا كشته میشوند مردهاند بلكه آنها زندهاند و در نزد خدا روزی میخورند.
هرگاه دلم هوای بهشت میكرد از فراز خاكريز افق را مینگريستم، من اين خانه كوچک(سنگر) را با همه جهان عوض نمیكنم. در درون سنگرها و در خفای خاكريزها نام استوار هر شهيدی خفته است. آيا كسی هست كه فرياد او را سر دهد؟ آيا كسی هست سلاح او را بردارد؟
مادرم! سهم تو از انقلاب همين بس كه من به شهادت برسم و سنگرم تنها خانهايست كه اجاره آن خون است. سنگر تنها يادآور لحظات فراموش شده جنگ است، لحظاتی كه اگر زنده نشود ما را دچار گرفتاریهايی خواهد كرد و آن روزی است كه بايد بر حال خويش گريست.
بی من اگر به كربلا رفتيد از آن تربت پاک مشتی همراه بياوريد شايد به حرمت اين خاک خدا مرا بيامرزد. لالهها گواه خون من هستند و آيهها فرياد، پس من نمردهام.
دنيای عجيبی است، هر روز پدری فرزند خود را تقديم خدا میكند و تو از كدام قافلهای برادر؟ تو از كدام مسيری خواهر؟ در گوش تو آيا صدایى نمیپيچد؟ بشنو شهيدی فرياد میزند سنگرم خاليست.
مادرم! هرگاه خواستی شهادتم را به رخ انقلاب بكشی، زينب(س) را به ياد آور.
برادرم! وقتی تابوتم از كوچه میگذرد مبادا به تشيیع من بيايی، وقت تنگ است به جبهه برو تا سنگرم خالی نماند.
خواهرم! اگر میدانستی كه هر روز چند بار در جبهه شهيد میشوم، چادر را يک پوشش ساده نمیدانستی.