قسمت دوم خاطرات شهید «غلامعلی صداقتی»

روزی که گناه نکنم برایم عید است

چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۴ ساعت ۱۰:۱۸
مادر شهید «غلامعلی صداقتی» نقل می‌کند: «گفتم: عیده! همه دارن لباس نو می‌خرن! اونوقت تو نمی‌خوای؟ خندید و گفت: مادر عزیزم! هر روز که من گناه نکنم، برام روز عیده.»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید غلامعلی صداقتی» یکم فروردین ۱۳۳۳ در روستای بق از توابع شهرستان دامغان چشم به جهان گشود. پدرش عباسعلی، کشاورز بود و مادرش زهرا نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. سال ۱۳۵۷ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و دو دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. سی و یکم اردیبهشت ۱۳۶۵ در مهران توسط نیرو‌های بعثی بر اثر اصابت ترکش به گردن، شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد. برادرش محمدعلی نیز به شهادت رسیده است.

روزی که گناه نکنم برایم عید است

کار، روح آدم رو سالم و سبک می‌کنه

‌می‌خواستم به صحرا بروم. تازه از مدرسه آمده بود. کیفش را سریع توی اتاق گذاشت و گفت: «من هم میام!»

گفتم: «پسرم! تو خسته‌ای! من می‌رم، ناهارت رو که خوردی و استراحت کردی بعد بیا!»

خندید و گفت: «پدر! خسته نیستم. تازه، کار روح آدم رو سالم و سبک می‌کنه. من از کار کردن خیلی لذت می‌برم، همین‌طور وقتی در کنار شما باشم.» ناهارش را برداشت و با من به صحرا آمد.

(به نقل از پدر شهید)

بیشتر بخوانید: سعی کنید نسبت به انقلاب بی‌تفاوت نباشید

روزی که گناه نکنم برایم عیده

عید نزدیک بود و همه در تلاش برای استقبال از سال جدید بودند. به غلامعلی گفتم: «پسرم! بیا بریم امروز برات کفش بخرم.»

گفت: «من لازم ندارم.»

با تعجب گفتم: «عیده! همه دارن لباس نو می‌خرن! اون وقت تو نمی‌خوای؟»

خندید و گفت: «مادر عزیزم! هر روز که من گناه نکنم، برام روز عیده! پس عیدای زیادی رو ما می‌تونیم پشت سر بذاریم. برای هر عیدی که نمی‌شه یک لباس نو خرید.»

(به نقل از مادر شهید)

بصیرت و بینش خاص 

یکی از ویژگی‌های غلامعلی، صبر، گذشت و تشخیص به موقع و سریع مسائل سیاسی و جریانات کشور بود و با یک بینش خاص به دیگران انتقال می‌داد و از تحلیل سیاسی بالایی برخوردار بود.

(به نقل از سعید صالح‌زاده، هم‌رزم شهید)

حساس‌ترین جا به این شهید واگذار شد

مدتی بود که در منطقه بودیم. یک روز گفتند: «برین کادر جدیدی درست کنین و مردم رو تشویق کنین که بیان جبهه.»

غلامعلی گفت: «اولین جایی که می‌رم، روستای خودمونه.» نیرو‌های کادر در اطراف دامغان شروع به تبلیغ کردند. صد و هشتاد نفر از نیرو‌های بسیج، جذب و سازماندهی شدند. در تیپ ۲۸ صفر که تیپ زرهی بود، سازماندهی شدیم.

بعد از آموزش‌های لازم به منطقه مهران رفتیم. در خط پدافندی مهران، حساس‌ترین جا به این شهید واگذار شد که به آن ارتفاعات قلاویزان می‌گفتند. به جهت ارتفاع، هم حکم پدافند و هم حکم دیده‌بان را داشت. بچه‌ها به شوخی می‌گفتند: «اینجا غلام آویزان است!»

(به نقل از حبیب خورزانی، هم‌رزم شهید)

کلامش شیوا بود

همان‌طور که رفتن مسئولان را تماشا می‌کردم، غلامعلی پیشم آمد. گفتم: «خسته نباشی پسر!»

گفت: «مونده نباشی!»

خندیدم و گفتم: «خوب منطقه رو توجیه کردی!»

گفت: «ما در این منطقه روز‌ها رو می‌گذرونیم!»

گفتم: «کلام تو خیلی شیوا بود. اگه من بودم نمی‌تونستم.»

(به نقل از حبیب خورزانی، هم‌رزم شهید)

نماز جماعت

«سکینه! پاشو، نمازت قضا نشه!» صدایش را که شنیدم، بلند شدم. به حیاط رفتم وضو بگیرم. غلامعلی را دیدم که لباس پوشیده بود و داشت می‌رفت. مرا که دید سلام کرد.

گفتم: «علیک سلام! کجا می‌ری؟»

گفت: «الان نماز رو می‌بندن. می‌رم مسجد.»

(به نقل از همسر شهید)

احترام به پدر و مادر

به غلامعلی گفتم: «دیر کردی؟» گفت: «رفته بودم منزل مامان، احوال‌شون رو بپرسم.» هروقت از سر کار به منزل می‌آمد، اول پیش پدر و مادرش می‌رفت و سلام می‌کرد، بعد به خانه می‌آمد.

(به نقل از همسر شهید)

انتهای متن/

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده