72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر
ابراهیم یزدی زاده ساکن روستای کاظم آباد کرمان هستم. در کنار شغل خودم، مداحی اهل بیت و رسیدگی به هیئت روستا را انجام می دهم. مدتی بود که از بیماری خاصی رنج می بردم. شب 23 رمضان سال 1385 بود. تلویزیون مراسم تشییع و تدفین شهدای گمنام در مسجد فائق تهران را نشان می داد. با حسرت به تصاویر نگاه می کردم. همان شب درخواب دیدم که در مراسم تشییع همان پنج شهید شرکت دارم. شخصی به من گفت: شهید سوم را شما باید دفن کنی! تعجب کردم. ازبین این همه جمعیت چرا من!
کد خبر: ۴۷۷۷۳۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۵
شهید «سید مصطفی علوی» جوانی آرام، متین و بی ادعا بود و در عالم بی ریایی و تواضع علاوه بر خدمت خانواده در راه خدمت به خلق خدا نیز می کوشید بدون آنکه کسی آگاه باشد در نهایت گمنامی با نیازمندان همیار می شد.
کد خبر: ۴۷۷۶۸۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۳
72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر
گوشی را برداشتم. سرهنگ جعفری بود. از مسئولین سپاه گرگان. شروع به صحبت کرد و گفت: چند روز قبل باجناق بنده که عازم تهران بود به خانه ما آمد. 85/6/24 بود. شب برای وداع با شهدای گمنام به حسینیه سپاه آمل رفتیم. قرار بود روز بعد شهدا را تشییع کنند. فردا صبح زود باجناقم به سمت تهران راه افتاد. من هم برای تشییع شهدا به منطقه خوشواش رفتم. وقتی برگشتم نامه ای را دیدم که باجناقم برای من نوشته بود. در آن نامه آمده بود...
کد خبر: ۴۷۷۳۳۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۹
72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر
تیر ماه 78 بود. حوادث سیاسی و فرهنگی مردم را دلتنگ شهدا کرده بود. سردار باقرزاده اکیپهای تفحص را جمع کرد و گفت: مردم تماس می گیرند و در خواست می کنند مراسم تشییع شهدا بگذارید تا عطر شهدا حال و هوای جامعه را عوض کند.
کد خبر: ۴۷۷۳۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۹
72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر
نیمه های تابستان 73 بود. بسیار داغ بود. بچه ها در گرمایی طاقت فرسا در جستجوی پیکر شهدا بودند. نزدیک ظهر بچه ها می خواستند قدری استراحت کنند. چنگک بیل مکانیکی را در زمین فرو کردیم و رفتیم کنار کلمن آب نشستیم. در آن گرمای طاقت فرسا ناگهان دیدم یک کبوتر سفید وزیبا ، بال و پر زنان آمد و روی چنگک بیل نشست. بعد هم شروع کرد به نوک زدن به بیل. همه با تعجب به این صحنه نگاه می کردیم
کد خبر: ۴۷۷۳۳۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۰
72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر
هوا صاف بود. مشغول جستجو بودم. داخل گودال یک پوتین دیدم. متوجه شدم یک پا داخل پوتین قرار دارد! با بیل وارد گودال شدم. قسمت پایین پای شهید از خاک خارج شد. خاکها حالت رملی و نرم داشت. شروع کردم به خارج کردن خاکها. هر چه خاکها را بیرون می ریختم بی فایده بود. خاکها به داخل گودال برمی گشت!
کد خبر: ۴۷۷۳۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۱
72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر
قرار بود در نزدیکی منزل ما پنج شهید گمنام را به خاک بسپارند. من ، یکی از مخالفین دفن شهدا بودم! با این که به شهدا ارادت داشتم. اما حس می کردم منزل ما در کنار قبرستان قرار خواهد گرفت. در نتیجه ارزش مالی خود را از دست خواهد داد.
کد خبر: ۴۷۷۳۲۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۲
اسمش عبدالامیر بود. فرمانده یک گروه سی نفره عراقی. هر روز صبح کنار مرز می آمدند. همراه ما به سمت سه راه می رفتیم. همان سه راه شهادت معروف در شلمچه. به هیچ چیز اعتقاد نداشت. همیشه دهان او بوی شراب می داد. ما را مسخره می کرد. نمی گذاشت در طی مسیر زیارت عاشورا بخوانیم و ...
کد خبر: ۴۷۷۲۲۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۶
اواسط دهه هفتاد بود. در ستاد تفحص مهران در غرب کشور فعالیت داشتیم. عصر بود که یکی از رفقای قدیمی تماس گرفت. او اهل همدان بود. اما از کرمانشاه زنگ می زد. نماز مغرب را خواندیم. شام را هم خوردیم اما از دوست ما خبری نشد. ناراحت بودیم. جاده های مرزی در طول شب رفت و آمد کمتری داشت. نکند در جاده بلایی بر سرشان آمده. اواخر شب با خستگی زیاد و نگرانی خوابیدیم. هنوز چشمان ما گرم نشده بود. یکدفعه با فریاد یکی از بچه ها از جا پریدیم!
کد خبر: ۴۷۶۴۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۹
روزهای آخر سال 79 و سال امام علی (ع) بود. در منطقه عملیاتی رمضان مشغول جستجو بودیم. اما مدتی بود که شهدا خود را نشان نمی دادند. صبح با بچه ها مشغول خواندن زیارت عاشورا شدیم. به یاد امیرالمؤمنین (ع) و به یاد مدینه مشغول خواندن روضه شدم. بعد از پایان روضه به سوی منطقه حرکت کردیم.
کد خبر: ۴۷۶۴۲۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۹
آخرین روزهای سال 72 بود. بچه های تفحص همه به دنبال پیکرهای مطهر شهدا بودند. مدتی بود که در منطقه خیبر(طلائیه) به عنوان خادم الشهداء انتخاب شدیم. با دل و جان به دنبال پار های دل این ملت بودیم. سکوت سراسر طلائیه و جزایر را گرفته بود. سکوتی که روح را دگرگون می کرد.
کد خبر: ۴۷۶۴۲۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۹
گاهی مواقع با پیکر شهید گمنامی برخورد می کردیم که خود را فدایی دیگر دوستانش کرده بود. به طور مثال یکی از شهدا در تاریکی شب که نیروها جلو می رفتند متوجه انفجار مین منور می شود!
انفجار این مین یعنی شلیک منور و لو رفتن عملیات! این شهید خودش را به روی مین انداخته بود. حرارت ایجاد شده تمام بدن او را سوخته بود.
کد خبر: ۴۷۶۴۲۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۹
نام شهید مجید پازوکی برای بچه های تفحص نام آشنایی است. او یکی از بسیجیان غریب و گمنام هشت سال دفاع مقدس بود. بعد از پایان جنگ نیز راهی مناطق عملیاتی ش و تا پای جان به دنبال پیکر مطهر شهدا بود.
کد خبر: ۴۷۶۴۲۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۹
نام شهید مجید پازوکی برای بچه های تفحص نام آشنایی است. او یکی از بسیجیان غریب و گمنام هشت سال دفاع مقدس بود. بعد از پایان جنگ نیز راهی مناطق عملیاتی شد و تا پای جان به دنبال پیکر مطهر شهدا بود.
کد خبر: ۴۷۶۴۲۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۹
ابوریاض از مسئولین فعلی در کشور عراق است. ایشان می گفت: در سالهای جنگ عراق علیه ایران فرزند من به اجبار به سربازی رفته بود. بعد از یکی از عملیاتهای ایران از طریق ارتش به من اطلاع دادند که پسرت در جنگ کشته شده.
کد خبر: ۴۷۶۳۷۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۸
در جنوب شهر سرپل ذهاب و در پنجاه کیلومتری مرز، شهر کوچکی است به نام گیلان غرب، در روزهای شروع جنگ مردم این شهر حماسه ای آفریدند که در تاریخ دفاع مقدس ماندگار شد.
شیر زنان و غیور مردان کرد این شهر در مقابل حمله یک تیپ از لشگر چهارم عراق تا پای جان مقاومت کردند. آنها اجازه ندادند این شهر به اشغال دشمن درآید.
کد خبر: ۴۷۶۳۷۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۹
بعد از پایان عملیات بود. یکی از سالنهای معراج تهران پر شده بود از شهید. همه آنها هم شهید گمنام.
بعد از عملیات این سالن را به شهدای گمنام اختصاص داده بودند. همه قطعه قطعه شده و سوخته و ...
کد خبر: ۴۷۶۳۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۸
دوازده روز از شروع جنگ گذشته بود. شرایط هنوز عادی نشده. با نیروهای داو طلب در پادگان ابوذر مستقر بودیم. اصغر وصالی فرمانده ما بود. عصر یکی از روزها به من گفتند به همراه چهار نفر از نیروهای داوطلب حرکت کنید. مقصد ما تپه تک درخت بود.
کد خبر: ۴۷۴۸۷۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۵
چهارده سال بیشتر نداشت. برای جبهه رفتن اقدام کرد ولی قبول نمی کردند. بالاخره با دست بردن در شناسنامه راهی منطقه شد. نوزده سالگی برای آخرین بار اعزام شد. رفته بود کلی تسبیح و.... برای دوستانش خریده بود. مادرش گفته بود: چیکار می کنی؟ تو بعدها خرج داری زندگی باید تشکیل بدی، خونه می خوای و..... گفته بود: خونه من یک متر جا هست که نه آهن می خواد نه گچ! بالاخره خداحافظی کرد و رفت.
کد خبر: ۴۷۴۷۵۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۵
در بهشت زهرا(ص) قطعه ای است که هزاران سردار بی پلاک در آنجا آرمیده اند. آنها نام و نشان را در گمنامی یافتند. آنها برای همیشه سمبل ایمان و اعتقاد ملت ایران گردیدند. قطعه44 بهشت زهرا (ص) به نور این عزیزان پاک منوراست. این قطعه در شبهای جمعه محفل دلسوختگانی است که به یاد دوستان شهیدشان و به یاد صدها شهید جاویدالاثر در آنجا گرد هم می آیند.
کد خبر: ۴۷۴۶۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۷