خاطرات شفاهی - صفحه 20

خاطرات شفاهی
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

روایت مادری دلسوخته از مجاهدت‌های فرزندش

مادر شهید "غلامرضا هاشمی" تعریف می‌کند: «غلامرضا بدون اجازه پدر به جبهه رفت. همه به مرخصی می‌آمدند ولی او تا چهار ماه نیامد. مرخصی‌اش که تمام شد رفت و خبر شهادتش را برایم آوردند.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

بهنام، فرزند اُمیدی من بود

پدر شهید «بهنام عقیلی قاسم‌پور» در خاطراتی از فرزندش گفت: «بهنام را خدا بعد از کلی حاجت خواهی و دارو و درمان به ما داد. از کودکی بسیار کاری بود و حالا هم که به اثرات کارش نگاه می‌کنم می‌فهمم که این پسرم چقدر زحمت کشیده بود. او فرزند اُمیدی من بود.»
گفتگوی تصویری با همسر جانباز شهید« غلامحسین کاکی»؛

شهید، در جان و مال اهل بخشش بود

همسر جانباز شهید« غلامحسین کاکی»، می گوید: شهید خیلی دلسوز و مهربان بود در جنگ تحمیلی چشم و گوشش را از دست داد. ما با جان و دل 18 سال از غلامحسین نگه داری کردیم خیلی اهل بخشش بود و هر آنچه داشت به نیازمندان می داد.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

منتظرش بودم از چشمه آب شیرین بیاره، از همان جا راهی جبهه شده بود

مادر گرانقدر شهید جاویدالاثر «نعمت‌اله جابری» می گوید: یک روز قرار بود از چشمه آب شیرین بیاره، رفت و دیگه برنگشت از بچه های محل سراغشو گرفتم، گفتن با بسیج رفته جبهه. فیلم این مصاحبه در ادامه منتشر می شود.
گفتگوی تصویری با همسر شهید «چشمه کبودی»؛

یحیی در لباس نظامی به شهادت رسید

همسر شهید «یحیی چشمه کبودی»، می گوید: شهید بسیار مؤمن و با خدا بود. همیشه در راه خدا گام برمی‌داشت و علاقه زیادی به نظام و دین اسلام داشت که در نهایت در لباس نظامی هم به شهادت رسید.
روایتی شنیدنی از همسر شهید «مجید عبدالملکی»؛

نذر 14 هزار صلوات برای حضور در خط مقدم

همسر شهید «مجید عبدالملکی»، در بیان خاطرات می گوید: شهید عاشق شهادت بود دائماً سفارش می کرد برایم دعا کنید شهید شوم که من هم در مقابل می گفتم امیدوارم که همیشه سالم باشی اسلام به شما نیاز دارد تا اینکه از دوستانش شنیدم برای حضور در خط مقدم 14 هزار صلوات نذر کرده است .
روایتی شنیدنی از همسر شهید «رضا قلی بزم»؛

مراقب دخترم باش

همسر شهید«رضا قلی بزم»، می گوید: همسرم کارگر بود بسیار مهربان و دلسوز. از شهید دو دختر به یادگار مانده است که یک شب به خواب آمد و گفت: مراقب دخترم «حدیث» باش.

همیشه صدای تلاوت قرآن «عیسی» در مدرسه محل به گوش می رسید

دانش آموز شهید «عیسی سیاهی» از شهدای جنگ تحمیلی است که عشق به دفاع از وطن باعث شد وی کلاس درس را رها و به عنوان بسیجی راهی جبهه شود و سرانجام در اسفندماه 1366 در عملیات والفجر 10 در منطقه عملیاتی شاخ شمیران مورد اصابت ترکش دشمن قرار گرفت. مادر گرانقدر شهید می گوید: پسرم عیسی همیشه با صدای بلند قرآن تلاوت می کرد و مداحی می کرد. در ادامه مصاحبه انجام شده با مادر گرانقدر این دانش آموز شهید منتشر می شود.
گفتگوی تصویری با جانباز کرمانشاهی«برار شهبازی»؛

با وجود مجروحیتم باز هم حاضر به دفاع از میهنم هستم

جانباز کرمانشاهی«برار شهبازی» می گوید: جنگ تحمیلی که شروع شد گروهی را با عنوان«بسیج مردمی» تشکیل دادیم و در برابر دشمن ایستادیم، بعد از گذشت سال ها و با وجود مجروحیتم باز هم حاضر به مقابله با دشمنان هستم و از خاک وطنم دفاع می کنم.
گفتگوی تصویری با همسر شهید «کیانوش کرمی»؛

خداوند کیانوش را صدا زده بود

همسر شهید «کیانوش کرمی»، در بخشی از خاطراتش می گوید: وقتی تلفنی با شهید صحبت می کردیم و از جبهه از او سوال می کردیم جواب می داد حال و هوای اینجا قابل تفسیر نیست انگار خداوند شهید را صدا زده بود.
گفتگوی تصویری با همسر شهید «خدا مراد قادری»؛

برای دفاع از کشور از هیچ تلاشی دریغ نمی کرد

همسر شهید «خدا مراد قادری»، در بخشی از بیان خاطرات می گوید: همسرم بسیار با دین و ایمان بود. کشاورز بود که به دستور امام خمینی برای دفاع از وطن برخاست و از هیچ تلاشی دریغ نکرد.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

دوستان اکبر را می بینم خوشحال می شوم، آنها هم اکبرم هستند

اکبر مردانی از شهدای دانش آموز استان ایلام است که آذرماه 1359 در بمباران هوایی مناطق مسکونی توسط دشمن به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مادر گرانقدر شهید مردانی می گوید: الان که دوست های پسرم را می بینم و جایگاهی دارند و باری از دوش مردم بر می دارند خوشحال می شوم، آنها هم اکبرم هستند.
گفتگوی تصویری با همسر شهید «هوشنگ سیاه کمری»؛

شهید، جانش را برای حفظ دین اسلام داد

همسر شهید «هوشنگ سیاه کمری» در بخشی از بیان خاطراتش می‌گوید: هر وقت می‌خواست به جبهه برود به او می گفتم اگر تو بروی من با بچه ها تنها می‌مانیم در جواب می‌گفت من باید بروم حفظ دین اسلام از وظایف من است.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

فرزندم تنها شش بهار از عمرش گذشته بود

شهید «احمد کرم رضایی» فرزند زیدعلی و شمامه سال ۱۳۶۱ در خانواده‌ای مذهبی در شهرستان آبدانان به دنیا آمد این طفل معصوم هنوز چند سالی از عمرش نگذشته بود که بیست و ششم اسفندماه ۱۳۶۶ در بمباران هوایی شهرستان آبدانان به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مادر گرانقدر شهید می‌گوید: «فرزندم تنها شش بهار از عمرش گذشته بود که شهید شد.» فیلم این مصاحبه در ادامه منتشر می‌شود.

صدای زینب| روایتی شنیدنی از همسر شهید «حسینعلی صادقی مقدم»

همسر شهید «حسینعلی صارمی مقدم»، در بیان خاطراتی می گوید: همسرم یک روز برایمان تعریف کرد که در خط مقدم بودم داشتم مسیری را طی می کردم، به یکباره یکی از گام هایم را روی زمین گذاشتم که از پشت صدای دخترمان را شنیدم که می گفت بابا نرو، آرام پایم را عقب کشیدم و زیر پایم یک مین بود.
خاطرات شفاهی خانواده های شهدا؛

همسرم خواب شهادتش را دیده بود

شهید «شیخ عباس فلاحی» بعد از اتمام دوران سربازی در لباس بسیجی جهت دفاع از کیان مملکت خویش به جبهه اعزام شد و سرانجام مرداد ماه 1367 در منطقه تنگ کوشک به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
خاطرات شفاهی والدین شهدا،

پسرم هم فوتبالیست بود و هم امدادگر

شهید «گرابگ فرهید رحیمی» از جمله شهدای جنگ تحمیلی است که در تیرماه 1366 در حین امدادرسانی بر اثر ترکش خمپاره دشمن به درجه رفیع شهادت نایل آمد. در ادامه خاطرات شفاهی مادر این شهید گرانقدر منتشر می شود.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

شش ماه در جبهه حضور داشت تا شهادت نصیبش شد

صفدر خسروبیگی پدر شهید "محمد خسروبیگی" در خاطراتی از فرزندش گفت: «محمدعلی در قم کار میکرد، بعد انقلاب کار را تعطیل کرد و رفت سربازی، شش ماه در جبهه حضور داشت که شهادت نصیبش گردید.»
خاطرات شفاهی پدر شهید؛

رویایی صادقه از زنده بودن و امدادرسانی شهید

پدر شهید محمود کاظمی از رویایی صادقه برایمان گفت: «بعد از شهادت محمود، شبی به خوابم آمد و گفت لاستیک عقب ماشینت پنچر شده است و من آمده‌ام تا پنچری آن را بگیرم تا تو فردا از کارت نمانی و من از خواب پریدم وقتی رفتم دیدم همان لاستیک پنچر است.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

از انتخاب نام نیکو برای فرزند تا سرنوشتی خدایی

پدر شهید «محمدطاهر مرادی» از دلیل نامگذاری فرزندانش گفت: «فرزندانم را به نیت امامزاده‌های شهرم نامگذاری کردم. محمدطاهر را به نیت امامزاده‌ای در روستای ساروق نام نهادم تا سرشتی مطهر داشته باشد. »
طراحی و تولید: ایران سامانه