نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره شهید
چشمهایم را باز کردم دیدم شهید حاج‌میری روی سینه من نشسته و دستهایم را محکم گرفته تا نتوانم تکان بخورم، شهید صنعتکار هم با قیچی، به جان موهای من افتاده و دارد موهایم را کوتاه می‌کند...
کد خبر: ۴۶۷۱۱۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۱۲

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(11)
وقتى والدين شهید "ابوالفضل پاک داد" از عزيمت او به جبهه اظهار ناراحتى مى‏ كردند در پاسخ مى ‏گفت: "پدرم، مادرم، جبهه، سفره شهادتى است كه به واسطه امام گسترده شده و صاحب احسان خداست، به بازار خدا مى ‏روم، خريدارم خداست، چرا نروم؟"
کد خبر: ۴۶۶۹۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۱۰

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(9)
شهید "عبداله بسطاميان" از بى‏ وفايى و عهدشكنى متنفر بود و اگر به كسى وعده‏اى مى‏ داد، حتماً آن را انجام مى ‏داد.
کد خبر: ۴۶۶۹۵۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۰۹

شهید مدافع حرم "الیاس چگینی"، قبل از شهادت از همسرش می‌خواهد وقتی خبر شهادتش را شنید، بخندد.
کد خبر: ۴۶۶۹۲۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۰۸

همرزم شهید "حیات سروری" می گوید در منطقه عملیاتی والفجر ۹ شهید حیات از چند نفر پرسید قبله کجاست؟ اما چون کسی با منطقه آشنایی نداشت و جایی دیده نمی شد او نمازش را به چهار طرف خواند. وقتی از او علت این کار را پرسیدم گفت:مبادا نماز آخرم باشه.
کد خبر: ۴۶۶۷۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۰۶

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(8)
نادر فضل‏ اللهى، يكى از همرزمان شهید "حسن باقری" می‌گوید: در پادگان دو كوهه، قبل از عمليات والفجر مقدماتى، در يكى از شبها به هنگام صرف شام كه غذاى گرم آماده شده بود، او در تاريكى شب به كنارى رفت و نان خشك و خميرهاى نان خشكيده را مى ‏خورد و در پاسخ دوستش كه پرسيد: "چرا پيش بچه‏ ها نمى‏ آيى همه منتظر تو هستند؟" گفت: "همين نان خشك برايم بس است".
کد خبر: ۴۶۶۴۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۷/۳۰

شهید "پرویز قدیری" متولد گرمسار بود و شهریور 64 در جزیره مجنون به شهادت رسید. آنچه در ادامه می خوانید قسمت دوم خاطرات شهید به نقل از اصغر رشمه ای، همرزم این شهید بزرگوار است که برای علاقمندان منتشر می شود.
کد خبر: ۴۶۶۰۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۷/۲۹

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(4)
مادر شهید احمد احمدی از فرزند خود مى‏ گويد: وقتى به مرخصى مى ‏آمد به خانه دايى‏ اش مى ‏رفت لباسهايش را عوض مى‏ كرد و وارد ده مى ‏شد. يك بار از او پرسيدم احمد تو چرا با لباس سپاه وارد ده نمى‏ شوى، چند لحظه مكثى كرد و گفت: "من اگر با لباس سپاه به ده بيايم آن وقت مردم مى‏ گويند پسر چوپان عباس به كجا رسيده كه لباس سپاهى مى‏ پوشد؟!
کد خبر: ۴۶۶۰۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۷/۲۳

پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد قزوین، خاطره‌ای شنیدنی از همرزم شهید "عین‌الله سعیدی"، با عنوان «عصرانه‌ی خونین» را برای علاقمندان منتشر کرد.
کد خبر: ۴۶۶۰۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۷/۲۳

شهید "پرویز قدیری" متولد گرمسار بود و شهریور 64 در جزیره مجنون به شهادت رسید. آنچه در ادامه می خوانید خاطراتی به نقل از اقوام و نزدیکان این شهید بزرگوار است که برای علاقمندان منتشر می شود.
کد خبر: ۴۶۵۹۳۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۷/۲۲

بیستم مهر سالروز ولادت شهیدی از خطه قزوین است. نوید شاهد در سالروز ولادت شهید " محمد صادق انبارلویی" به معرفی این شهید بزرگوار پرداخته و خاطره ای شنیدنی از همرزم شهید با عنوان « انبارلویی برات مفهومه! » را برای علاقمندان منتشر می کند.
کد خبر: ۴۶۵۸۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۷/۲۰

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(2)
شهید "ناصر اوجاقلو" در دوران انقلاب نیر فعالیته های بسیاری داشت. یک بار که مامورها دوست او را دستگیر کرده بوده اند، مادرش از او پرسيد چگونه به هنگام فرار تو جان سالم به در بردى و يعقوب دستگير شد؟ در پاسخ گفت: "مادر! ماجراى من، ماجراى "بسم ‏الله" و رودخانه است و من"بسم ‏الله" را بر زبان آوردم و از بند رها شدم."
کد خبر: ۴۶۵۷۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۷/۱۸

چون تو زیادی گریه و زاری می‌کنی، جای علی‌اصغر مناسب نیست و از وضعیت موجود ناراحت می‌باشد، لذا من هم از آن به بعد گریه نکردم تا پسرم در آرامش کامل باشد.
کد خبر: ۴۶۵۶۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۷/۱۶

پوتین های بهشتی خاطره ای از شهید "علی محمد صحرایی" است که توسط برادرش حجت صحرایی نقل شده. شما را به خواندن این خاطره خواندنی دعوت می کنیم.
کد خبر: ۴۶۵۱۲۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۷/۰۸

در تابوت را که باز کردم چند تکه استخوان دیدم و یک پلاک. توی سرم می زدم. مسئول بنیاد شهید گفت: خانم صفری! تو رو خدا بذار سر جاش. این استخوان ها پودر میشه». از جمشیدم که حالا چند تکه استخوان بود و یک پلاک، با خون دل خداحافظی کردم!
کد خبر: ۴۶۴۷۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۷/۰۴

شهید محمد دوست نقل می کند: اوضاع پادگان که اضطراری شد من و سه نفر دیگر از سربازان که قبلا با هم توافق کرده بودیم، لباس سربازی را از تن درآورده و روی آن مرگ بر شاه نوشتیم و از پادگان فرار کردیم.
کد خبر: ۴۶۴۳۰۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۳۰

طفلم نمی دانست که چقدر شدت جراحت بالاست و من هم برای روحیه دادن به او می گفتم: باشد، حتماً خوب می شوی و می توانی برای امام حسین (ع) عزاداری کنی.
کد خبر: ۴۶۴۳۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۳۱

پرسیدم:« پس جنازه اش چی؟» گفت: « زیر آتشه. وقتی منطقه آزاد شد. جنازه اش رو میاریم عقب.» خدا رو شکر کردم که چون حضرت زینب سلام الله علیها مادر شهید شدم.»
کد خبر: ۴۶۳۶۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۲۰

جنازه او و چند نفر دیگر را آوردند و داخل مجمع ابوالفضل گذاشتند. مراسم شروع شد. با خودم گفتم:«منصور! وصیت کردی کنار جنازه ات دعای توسل بخونیم، داریم همین کار رو می کنیم.»
کد خبر: ۴۶۳۵۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۱۶

سه روایت از شهید «محمد شاطرعلی‌فرد»
سه پرده روایت از ایثار و شهامت شهید محمد شاطرعلی‌فرد در مورد خانواده برادر و هم‌رزم‌هایش را در کلام خانواده‌ در ادامه مطلب می‌خوانید.
کد خبر: ۴۶۰۸۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۱۰