نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
مادر شهید "پرویز انوش" نقل می کند: « بعد از اینکه سه فرزندم فوت کردند یک شب در خواب دیدم یک خانم به دیدن من آمد و گفت: اگر حاجتی داری به امام رضا «ع» توسل کن.» در ادامه متن کامل این خاطره را در نوید شاهد گلستان بخوانید.
کد خبر: ۴۷۸۰۹۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۰

نور چراغ تویوتا که چرخید سمت ما، خودمان را تا زانو توی گل و لای دیدیم و چادرها را لوچ و مچاله. تازه رسیده بودیم لشکر اعزامی مان؛ لشکرعاشورا. مشغول علم کردن چادرها بودیم که بغض سیاه آسمان ترکید و رعد و برق، رعشه انداخت به تن زمین.
کد خبر: ۴۷۸۰۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱

تا کسی توی اتاقک توالت ها نمی رفت، نمی فهمید حمله یعنی چه! دیواره های توالت از ورق های آهنی بود. سه طرف ثابت و یک طرف در داشت. سقف هم نداشت. تا کسی توی اتاقک می رفت. بچه ها سنگ بر می داشتند و هماهنگ و از هر طرف می کوبیدند. طرف هم آن تو زهره ترک می شد.
کد خبر: ۴۷۸۰۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱

همه چشم دوخته بودیم به سطح صاف کارون که هیچ اثری از حسین عمی نبود. برای یک لحظه آب شکافت و حسین عمی دست و پازنان روی آب پیدا شد و دوباره زیرآب رفت. چند روز بعد از ما خودش را به قجریه رسانده بود. دورهمی نشسته بودیم و حرف می زدیم. حسین عمی از خودش و تبحرشنایش بلوف می زد.
کد خبر: ۴۷۸۰۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱

سر از بشوروبساب که برداشتیم، دیدم دوروبرمان را آب گرفته و گیر افتاده ایم. وسط رودخانه بودیم. بچه ها روی پل شناور ماشین رو ایستاده بودند و با خنده برایمان دست تکان می دادند. روی پل شناور نفربر بلند شدم و حالت پریدن توی آب گرفتم و گفتم: «رضا! من می خوام بپرم، این پل نفربر داره می ره تو دل عراقی ها».
کد خبر: ۴۷۸۰۸۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱

تا آقا مهدی را نشان اش دادیم، جوری نگاهمان کرد که انگار دستش انداخته باشیم. به قهر پشت کرد به ما و رفت سمت دوجیپی که تازه وارد مقر شده بودند. آقا مهدی آستین بالا زده بود و داشت لب آب، قایق باربر خط را تعمیر می کرد. دو آفتاب به عملیات مانده بود. صبح و ظهر آذوقه و مهمات می بردیم تا نزدیکی خط و لابه لای نیزار استتار می کردیم تا شب عملیات راحت برسانیم دست رزمنده ها.
کد خبر: ۴۷۸۰۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱

مادر شهید "علیرضا تازیکه لاملنگ" نقل می کند: « پسرم معتقد بود مرگ پایان زندگی نیست و بعد از شهادتش به رستگاری و زندگی جاودانه دست پیدا خواهد کرد.»
کد خبر: ۴۷۸۰۷۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۰

در حال عبور از خط بود که دید تعدادی از برادران رزمنده بیکار نشسته‌اند در حالی که هم آرپی‌چی و هم موشک دارند ولی شلیک نمی‌کنند، البته آتش دشمن بسیار سنگین بود. شهید بلافاصله... آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «احمد الهیاری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۷۸۰۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۰

خانواده سردار شهید سعید شالی:
سعید شالی شهیدی مخلص در راه خدا بود که علاوه بر جبهه های ایران، زحمات زیادی در جبهه های لبنان کشید.
کد خبر: ۴۷۸۰۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۳

فرشته عبدی" همسر شهید " غلامحسین اعظمی گیلان" در روایتی می گوید:« می گفت امیدوارم بتوانم مشکلات دیگران را تا آنجایی که می توانم حل کنم وآنها را خوشحال و رضایت خداوند را جلب کنم.»
کد خبر: ۴۷۷۹۸۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۷

دولت به جای اینکه حقوق من را افزایش بدهد و بار مالی اضافه برای خودش درست کند برود نیازمندان را در جامعه شناسایی کند و ... ادامه این خاطره از شهید «مصطفی حق‌شناس» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۷۹۷۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۷

خاطرات رزمنده های یگان دریایی لشکر31 عاشورا
بعد از آموزش های آبی در سد دز، گاهی می نشستیم به ماهیگیری. شنا، غواصی و سکان داری را از رحیم تاران یاد می گرفتیم که مسئول آموزش بود. لب دز نشسته بودیم و همه حواسمان پی قلاب بود تا اگر سنگینی کرد، تندی بکشیم بالا؛ که وزیر هاشمی با فریاد و حرکت دست، دوستش را صدا زد: « گل بورا! ماهی تو تورافتاده سنگینه»!
کد خبر: ۴۷۷۹۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۷

شلپ افتادم توی چاله لجن و آت وآشغال کنار تانکر آب که با بیل مکانیکی کنده بودند. بچه ها موقع ظرف شستن آشغال ها را می ریختند توی این چاله تا بعدا رویش را بپوشانند. گنداب تا کمرم رسیده بود. پشه و مگس دور سرم می چرخیدند. از دور کردلو را می دیدم که دست گذاشته روی شکم و می خندد.
کد خبر: ۴۷۷۹۴۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۰

گریه نمی‌کردم. ولی در دلم آشوبی به پا بود که نگو! مادرم آنقدر در مدرسه ماند تا کلاس‌بندی ما مشخص شد و پشت نیمکت‌ها نشستیم. آن روز نتوانستم حواسم را جمع کنم و مدام... آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «رقیه صفری» از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۷۷۹۰۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۶

خاطره ای شهید "محمد مسرور"؛
همسر شهید "محمد مسرور" در خاطره ای می گوید: یک روز با محمد به پارک رفته بودیم. یکی از دانش آموزش تماس گرفت. محمد به خاطر این که تنها می ماندم، می خواست کار دانش آموز را لغو کند. گفتم مشکلی نیست ، بگذار بیاید...
کد خبر: ۴۷۷۸۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۵

خاطراتی پیرامون شهید «تراب نخعی»؛
همسر شهید «تراب نخعی» می گوید: بهترین خاطره ام همین 6سالی است که با او زندگی کردم و همیشه همه چیز را برای ما می خواست. زندگی خوب و راحتی، آسایش و آینده ای خوب برای بچه هایم را طلب می کرد.
کد خبر: ۴۷۷۸۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۵

ظلم و زیاده خواهی صدامیان و گروهکهای ضد خلق تقویت انگیزه دفاع از حق، «محمد امین کیوان» را به سوی مجاهدت در کنار سبز پوشان سپاه پاسداران مریوان سوق داد.
کد خبر: ۴۷۷۸۴۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۶

پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین فیلم خاطره همرزم شهید "سید محسن طباطبایی" درباره خبر داشتن شهید از زمان شهادتش را منتشر کرد.
کد خبر: ۴۷۷۸۱۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۴

همرزم شهید "محمد رضا زمانی" می‌گوید: شهید به او گفت: چند شبانه روز که در بیمارستان اهواز بودم جایی را نمی‌دیدم،گفتم خدایا اگر از چشمان من راضی هستی چشم مرا بینا کن. ادامه این مطلب را در نوید شاهد اصفهان دنبال کنید.
کد خبر: ۴۷۷۷۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۴

بعد از اتمام دعای کمیل با سعید به مزار شهدا رفتیم، به قطعه آخر که رسیدیم، سعید ایستاد. گفتم: سعید جان چرا ایستادی؟ گفت: مادر، اینجا که می‌بینی، خانه من است و مرا... آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «سعید پایروند» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۷۷۷۷۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۴