يکشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۸۸ ساعت ۰۷:۰۹
مقاله حاضر به بررسي و تبيين نقش مالك اشتر در بازشناسي الگوي فرهنگ ايثار و شهادت پرداخته است. روش تحقيق در اين مقاله توصيفي ـ تحليلي و با استفاده از منابع درجه اول بوده است. نظريه مقاله آن است كه مالك اشتر، مفاهيم فرهنگ جهاد، ايثار و شهادت را به شكل عملي در حيات خود تحقق عيني بخشيد. در متن مقاله به شخصيت انسان و قدرت تأثيرگذاري و تأثيرپذيري وي از جامعه اشاره خواهد شد. امام علي(ع) الگوي برگزيده را رسول خدا(ص) و اهل بيت (ع) و ياران حق گرا و قناعت پيشه خود معرفي مي نمايد. مالك اشتر را بايد يكي از نخبگان ياران امام علي(ع) دانست كه مي تواند الگوي عملي فرهنگ جهاد، ايثار و شهادت براي جامعه اسلامي باشد. حيات مالك همواره در راه جهاد و كوشش براي گسترش ارزشهاي اسلامي و علوي گذشت. وي در حمايت از امام علي(ع) قدمي واپس نگذاشت و نخستين قيام شيعي را در كوفه، در حمايت از آن حضرت رهبري كرد و در شكل دهي خلافت ظاهري امام علي(ع) نقش تعيين كننده اي داشت. مالك در راه حمايت از اسلام و امام علي(ع) تا آنجا پيش رفت كه به فوز شهادت نايل گرديد. نگارنده در ارزيابي شخصيت مالك و رموز موفقيّت وي، سيرة او را با يكي از ياران حق گراي آن حضرت و يكي از سرداران دنياگراي اسلام مقايسه خواهد كرد تا نقش مالك در اين موضوع بيشتر روشن گردد.

چكيده
مقاله حاضر به بررسي و تبيين نقش مالك اشتر در بازشناسي الگوي فرهنگ ايثار و شهادت پرداخته است. روش تحقيق در اين مقاله توصيفي ـ تحليلي و با استفاده از منابع درجه اول بوده است. نظريه مقاله آن است كه مالك اشتر، مفاهيم فرهنگ جهاد، ايثار و شهادت را به شكل عملي در حيات خود تحقق عيني بخشيد.
در متن مقاله به شخصيت انسان و قدرت تأثيرگذاري و تأثيرپذيري وي از جامعه اشاره خواهد شد. امام علي(ع) الگوي برگزيده را رسول خدا(ص) و اهل بيت (ع) و ياران حق گرا و قناعت پيشه خود معرفي مي نمايد. مالك اشتر را بايد يكي از نخبگان ياران امام علي(ع) دانست كه مي تواند الگوي عملي فرهنگ جهاد، ايثار و شهادت براي جامعه اسلامي باشد. حيات مالك همواره در راه جهاد و كوشش براي گسترش ارزشهاي اسلامي و علوي گذشت. وي در حمايت از امام علي(ع) قدمي واپس نگذاشت و نخستين قيام شيعي را در كوفه، در حمايت از آن حضرت رهبري كرد و در شكل دهي خلافت ظاهري امام علي(ع) نقش تعيين كننده اي داشت. مالك در راه حمايت از اسلام و امام علي(ع) تا آنجا پيش رفت كه به فوز شهادت نايل گرديد. نگارنده در ارزيابي شخصيت مالك و رموز موفقيّت وي، سيرة او را با يكي از ياران حق گراي آن حضرت و يكي از سرداران دنياگراي اسلام مقايسه خواهد كرد تا نقش مالك در اين موضوع بيشتر روشن گردد.

مقدمه
در اين مقاله بر آنيم كه نقش مالك اشتر را در بازشناسي الگوي فرهنگ ايثار و شهادت بررسي و تبيين نماييم ولي به نظر مي¬رسد براي درك بهتر رموز موفقيت حيات سياسي، اجتماعي و فرهنگي مالك اشتر، ناگزير خواهيم بود تا سيره وي را با دو نفر از ديگر ياران امام علي(ع) مقايسه كنيم. روش پژوهش دراين مقاله، كتابخانه اي با استفاده از منابع درجه اول و تحقيقات نوين است و روش تحقيق آن توصيفي - تحليلي خواهد بود.

شخصيت آزاد انسان:
از ديدگاه معرفت اسلامي انسان يك كرامت ذاتي دارد كه خليفه و آيت الهي است و ملائكه بر وي سجده كردند(بقره:آيات 30 -34). ديگر كرامت انسان اكتسابي است. رسيدن به اين كرامت در اختيار انسان است كه براي هدايت و ضلالت خود قدرت انتخاب و تصميم گيري دارد. آن گونه كه قرآن مي¬فرمايد: «قُلِ الحَقُّ مِن رَّبِّكُم فَمَن شَآءَ فَليُؤمِن وَ مَن شَآءَ فَليَكفُر» (كهف: 29)بگو دين حق همان است كه از جانب پروردگار شما آمد؛ پس هر كه مي¬خواهد ايمان آورد و هر كه مي¬خواهد كافر شود». قرآن نقش مهمي براي انسان در سرنوشت خود قايل شده است و همواره انسان را مسؤول اعمال خويش مي¬داند. انسانها در انتخاب هدف و انجام اعمال خير و يا ناپسند آزاد هستند و خداوند وعده بازگشت نتيجه اعمال هر كسي را به خودش داده است. و در اين باره مي¬فرمايد: «ذَلِكَ بِأَنَّّ اللهَ لَم يَكُ مُغَيِّراً نِّعمَةً أَنعَمَهَا عَلَي قَومٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِاَنفُسِهِم» (انفال: 53) «خداوند هرگز نعمتي را كه به قومي عطا كرده است، تغيير نمي¬دهد تا آنان حال خود را تغيير دهند».همچنين مي¬فرمايد: «ألاّ تَزِوُ وازِرَهٌ وِزرَ أُخري وَ أَن لَيسَ لِلإِنسانِ أِلاّ مَا سَعَي وَ أَنَّ سَعيَهُ و سَوفُ يُري (نجم:38- 40). «هيچ گنهكاري بار گناه ديگري را بر دوش نمي¬گيرد. براي انسان جز آنچه براي به دست آوردنش تلاش كرده است، چيزي نيست و به درستي كه نتيجه تلاشش را به زودي مشاهده خواهد كرد.»
بدين سان، بر ما روشن مي¬گردد انسان موجودي آزاد است كه در ساخت شخصيت خود، جامعه و تاريخ آزاد و مسؤول اعمال خود خويش است و تفاوت اساسي اسلام با مكاتب ديگر در همين است كه انسانها موظف به تلاش و كوشش در حيات خود هستند و نتيجه اعمال خود را خواهند چشيد.
انسان موجودي مدني الطبع است و اجتماعي بودن او ناشي از آن است كه از كودكي، نوجواني و جواني به ديگران وابسته است و نمي¬تواند به تنهايي به زندگي خويش ادامه دهد و وسايل حيات مادي و معنوي خود را فراهم كند. در نتيجه انسان تحت تأثير جامعه خود قرار مي¬گيرد كه برخي از اين موارد عبارتند از:1ـ شكوفايي استعداد افراد؛ 2ـ ارزشهاي گروهي و آداب و رسوم اجتماعي؛ 3ـ امور اعتباري مثل خط و زبان؛ 4ـ محيط طبيعي خارجي و محيط داخلي؛ 5ـ ارتباطات فرهنگي، علمي و اقتصادي؛ 6ـ جامعه بر اثر فرآيند تقليد بر افراد مؤثر است. در مقابل افراد نيز به واسطه آزادي و استعداد و كوشش و به اندازه توانايي خود در بهره برداري از نيروهاي جامعه بر آن مؤثر خواهند بود. اين تأثيرها عبارتند از: در زمينه امور اعتباري مثل 1- زبان و ادبيات؛ 2ـ در زمينه صنايع و فنون؛ 3ـ ارزشهاي اخلاقي و دستورات اديان؛ 4ـ نقش نوابغ و قهرمانان 5ـ در زمينه علوم(مصباح يزدي، 1372 ش: 231).
تأثير فرد برجامعه بستگي به استعداد افراد دارد:1-عموم مردم كه نه درمدارج بالاي استعداد هستند، نه درپايين¬ترين سطح هوشمندي قرار دارند، به همين واسطه در حركت جامعه و تاريخ تأثيري ندارند؛ 2ـ افراد سفيه و نادان كه به ناگزير تحت كنترل ديگران بايد قرار گيرند؛ 3ـ كساني كه از استعداد درخشان و هوشمندي بالا و اراده قوي برخوردار بوده ، نقشي تعيين كننده دارند.
گروه سوم شرايط جوامع را درك كرده، مي¬توانند آن را در استخدام اهداف خود درآورند و قواي خود را شكوفا ¬كنند و جامعه و تاريخ را به حركت درآورند. اينان داراي اقتدار و نفوذ گسترده¬اي در جامعه هستند. اگر چه عمل آنها تحت تأثير شرايط اجتماعي نيز محدود مي¬گردد؛ ولي با نيروي اراده و قدرت تصميم گيري به عظمت و بزرگي دست مي¬يابند. هر اندازه قدرت و تصميم گيري در اشخاص قويتر باشد، نيل به درجات عالي و كمالات برتر آسانتر خواهد بود. اين گروه در مباحث تاريخي نوابغ و قهرمانان و در علوم اجتماعي به نام گروه مرجع، خواص و نخبه ناميده مي¬شوند. «گي روشه» نخبگان را بر اساس اقتدار و نفوذ به شش طبقه تقسيم كرده است: 1ـ نخبگان مذهبي؛ 2ـ نخبگان تكنوكرات (اداري)؛ 3ـ نخبگان مالكيت ؛4ـ نخبگان ايدئولوژيك؛ 5- نخبگان خارق العاده؛ 6- نخبگان سمبوليك (روشه، 1370: 153).

نيروي همانند سازي انسان:
بديهي است بيشتر افراد جامعه از گروه اول شكل گرفته¬اند. اينان ناگزير به همانند سازي و الگوسازي براي خود هستند. قوه همانند سازي فطري و اكتسابي افراد به گونه¬اي هوشيارانه و غير هوشمندانه براي حفظ شخصيت خود سعي مي¬كند، افرادي را كه براي وي جاذبه دارند، به عنوان الگو بپذيرد. مكانيسم دفاعي، عدم بصيرت، محسوس گرايي و جاذبيت نخبگان موجب مي¬شود انسان ناخودآگاه براي حفظ استقلال شخصيت خود الگوسازي و همانند سازي كند. عموم مردم در مسير حيات ستاره¬هايي را براي خود انتخاب كرده ، به گمان خود از نور آنان روشنايي مي¬گيرند. اميرمؤمنان(ع) مي¬فرمايد: «أَلا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأمُومٍ إِمَاماً، يَقتَدِي بِهِ وَ يَستَضِيءُ بِنُورِ عِلمِهِ»(نهج البلاغه، نامه 45). «آگاه باش! هر پيروي را امامي است كه از او پيروي مي¬كند و از نور دانش وي روشني مي¬جويد.» بديهي است قهرمانان و نخبگان براي افراد متفاوت هستند و هر انساني ستاره¬اي را به عنوان راهنما و نمونه براي خود انتخاب مي¬كند.

اسوه ها از ديدگاه اميرمؤمنان(ع):
اميرمؤمنان(ع) درباره معرفي الگوها همچون قرآن مجيد، راه و رسم زندگي رسول الله(ص) را به عنوان اُسوه و راهنما در شناخت راه هدايت و زشتيها و عيبهاي دنيا معرفي مي¬نمايد و مي¬فرمايد: «سيره رسول الله(ص) اسوه¬اي براي الگوطلبان و مايه فخر و بزرگي است براي كسي كه خواهان بزرگواري باشد. محبوبترين بندگان نزد خدا كسي است كه مقتداي او پيامبرش باشد و به دنبال وي برود و گام بر جاي قدم او بگذارد و گرنه از هلاكت ايمن نباشد و همانان خداوند محمد(ص) را نشانه قيامت و مژده دهنده بهشت و ترسانندة كيفر جهنم قرار داد. او با شكمي گرسنه از دنيا رفت و با سلامت وارد آخرت شد. سنگي بر سنگي نگذاشت، كاخهاي مجلل نساخت تا جهان را ترك گفت و دعوت پروردگارش را پذيرفت» (همان،خطبه 160).
آن حضرت مردم را دعوت مي¬كند تا اهل بيت عليهم السلام را به عنوان مقتدا و الگوي خود انتخاب كنند و مي¬فرمايند: «مردم، به اهل بيت پيامبرتان بنگريد، از آن سو كه گام بر مي¬دارند، برويد. قدم جاي پايشان بگذاريد، آنها شما را هرگز از راه هدايت بيرون نمي¬برند و به پستي و هلاكت باز نمي¬گردانند، اگر سكوت كردند، سكوت كنيد و اگر قيام كردند، قيام كنيد. از آنها پيشي نگيريد كه گمراه مي¬شويد و از آنان عقب نمانيد كه نابود
مي¬گرديد. »(همان:خطبه 97). امام علي(ع) در اين فراز همچون رسول الله(ص) كه خاندانش را كشتي نجات امّت و كتاب خدا و عترت را موجب نجات از گمراهي دانسته، شايستگي و عظمت خاندان پيامبر(ص) را در هدايت امّت اسلامي، رهنمون شده اند.
اميرمؤمنان(ع) درباره يكي از ياران خود مي¬فرمايد: «در گذشته برادري ديني داشتم كه در چشم من بزرگ مقدار بود. دنيا در نگاه او بي ارزش مي¬نمود، از شكم بارگي به دور بود، آنچه را نمي¬يافت آرزو نمي¬كرد و آنچه را مي¬يافت در آن زياده روي نداشت. در بيشتر عمرش ساكت بود، اما گاهي كه لب به سخن مي¬گشود، بر ديگر سخنوران برتري داشت و تشنگي بر پرسش كنندگان را فرو مي¬نشانيد، به ظاهر ناتوان و مستضعف بود، اما در هنگامه كوشش چونان شير بيشه مي¬خروشيد و همچون مار بياباني به حركت در مي¬آمد و از درد شكوه نمي كرد، مگر پس از تندرستي و آنچه را مي¬گفت، به آن عمل مي¬كرد و بر شنيدن بيشتر از سخن گفتن حريص بود». «وَ كَانَ إِذَا بَدَهَهُ اَمرانِ يَنظُرُ أَيُّهُما أَقرَبُ إِلَي الَهوَي فَيُخالِفَهُ فَعَلَيكُم بِهذِهِ الأَخلاق فَالزمُوها»(همان، حكمت289):اگر بر سر دو راهي قرار مي¬گرفت، مي¬انديشيد كه كدام يك با خواسته نفس نزديك تر است، سپس با آن مخالفت مي¬كرد. بر شما باد روي آوردن به اين گونه اخلاق و خود را با آن آراسته كنيد.
آن حضرت درباره خبّاب بن أَرت مي¬فرمايد: «خداوند رحمت كند خبّاب بن أَرت را كه با ميل و رضا اسلام آورد و از روي فرمانبرداري هجرت كرد و با قناعت زندگي را گذراند و از خدا راضي بود و با تلاش و كوشش در راه خدا زندگي مي¬كرد»(همان، حكمت 43).

سيره مالك بن حارث اشتر نَخَعي:
وي از بزرگان قبيله نَخَع، شاخه¬اي از قبيله بزرگ مَذحِج بود. هنگامي كه علي(ع) در يمن در ميان اين قبيله بود، با اشتياق اسلام آورد و در اقدامات نظامي آن حضرت در قبيله مذحج ايشان را همراهي كرد (واقدي، 1414هـ ،جزء1: 62). با ظهور پيامبران دروغين پس از رحلت رسول الله (ص) مالك كه اعتقاد عميق و خلوص نيّت به اسلام داشت، با ابومُسَيكه أَيادي كه از اسلام بازگشته بود جنگيد و او را كشت (ابن منقذ،1930: 37). وي در دوران خلافت ابوبكر به مدينه مُنوّره آمد و با خانواده خود بر علي(ع) وارد شد و سپس براي جهاد به شام رفت(واقدي، 1417هـ ، جزء1: 68)و در پيكار يرموك حماسه هاي بلندي آفريد و همانند شيري غرّان جنگيد تا رگ چشم او به وسيله پهلوان رومي ماهان قطع گرديد و به همين سبب از آن روز به اشتر مشهور شد (ابن اعثم كوفي، 1406، ج1: 207).
مالك در حالي كه خون از گونه¬هايش روان بود، با استعانت از خداوند و صلوات بر رسول خدا(ص) بر ماهان حمله برد و او را به قتل رسانيد (همان،208). و در پيروزي بزرگ مسلمانان سهيم گرديد.
اشتر كه عاشق سرگشته اسلام بود، چون از جبهه عراق احساس خطر كرد، از شام به عراق رفت و در پيروزي جنگ قادسيه سهيم شد. وي دوباره به شام بازگشت و در فتح قَيساريه شركت كرد(همان، 245) و شهر مَيّافارِقَين را با پيمان صلح گشود (همان، 285).

تاكتيك نظامي مالك و استعانت از تكبير:
مالك پس از آن از سوي عياض بن غنم با هزار نفر مأمور فتح آمِد شد. وي به محاصره دژ مستحكم آمِد پرداخت. هنگامي كه متوجه مقاومت اهل شهر شد، به يارانش دستور داد تا همه فرياد تكبير سر دهند. به همين سبب دشمن ترسيد و تقاضاي صلح كرد و مالك با آنان قرارداد صلح بست. عياض بن غنم نيز خود به سوي نصيبين رفت و قلعه آن را محاصره كرد، ولي هنگامي كه پايداري مردم قلعه را مشاهده كرد با پيكاري سخت و طولاني و با كشتار بسيار و تخريب ديرها و معابد و اسارت زنان و فرزندان قلعه نصيبين را بگشود (همان،260). بدين سان، تفاوت شيوه نظامي مالك با فرمانده ارشد وي بر ما روشن مي¬گردد. مالك كه از معرفت عميق اسلامي و بينش نظامي بالايي برخوردار بود، به راحتي قلعه بزرگ و مستحكم آمِد را فتح كرد، ولي عياض با پيكاري فرسايشي و طولاني موفق به فتح شهر نصيبين گرديد.
مالك پس از اين فتوحات به عراق باز آمد و در كوفه سكونت گزيد و به رياست قبيله نَخَع در كوفه دست يافت(ابن الاثير، بي تا، ج 3: 482).
مالك اشتر شهسوار خستگي ناپذير اسلام كه زندگي خود را صرف جهاد و كوشش در راه اسلام كرده بود، روحيه جهادي خود را از دست نداد و تبعيض ها و بذل و بخششهاي حزب اشراف اموي در روزگار عثمان را تحمل نكرد و هنگامي كه والي كوفه، سعيدبن عاص گفت: «سواد عراق بستان قريش است»، به او اعتراض كرد. به همين علت خليفه دستور تبعيد مالك و برخي بزرگان كوفه را به شام صادر كرد (طبري،جزء3: 365).چون معاويه با خبر شد، كوفي ها با گروهي از اهل دمشق مراوده دارند، از عثمان خواست تا آنان را به حِمص تبعيد كند و عثمان نيز دستور تبعيد كوفي ها را به حِمص صادر كرد (بلاذري، 1394هـ ، قسم4: 532).

مالك اشتر و سازماندهي نخستين قيام شيعي:
در سال 34 هجري مالك اشتر و يارانش از غيبت معاويه در شام و سعيدبن عاص در كوفه كه به سفر حج رفته بودند، استفاده كرده ، به شهر كوفه بازگشتند. مالك رهبري كوفي ها را به دست گرفت و لشكرياني فراهم كرد و بر راه ها گمارد و چون سعيدبن عاص بازگشت، او را به شهر راه نداد. كميل بن زياد و برخي ديگر از نخعي ها به پيروي از مالك اشتر براي نخستين بار در كوفه مردم را به عزل عثمان از خلافت و بيعت با علي بن ابي طالب (ع) دعوت كردند(همان، قسم 4: 521) مالك در نامه اي شجاعانه از عثمان خواست تا از خداوند متعال به سبب گماردن عاملان ظالم و فاسق بر سر مسلمانان، آمرزش بطلبد و عبدالله بن قيس را عامل كوفه و حُذَيفه بن يمان را عامل خراج قرار دهد. عثمان نيز با درخواست كوفي ها موافقت كرد (ابن اعثم كوفي، 1406هـ ،ج 1: 395- 402).
مالك اشتر در سال 35 هجري رهبري دويست نفر از ناراضيان كوفه را بر عهده داشت (ابن سعد محمد كاتب، بي تا ، ج 3: 65 و 71). آنان به مدينه منوّره رفتند و با كمك مردم ديگري از بصره و مصر، به همراهي صحابه مهاجر و انصار در اعتراض به رفتار و تبعيضات عثمان شورش كردند و خواهان استعفاي خليفه از مقام خود شدند. مالك پس از حادثه قتل خليفه سوم به همراهي عَمّار و ديگر شيعيان علي بن ابي طالب(ع) با تيزبيني و روشن بيني و بصيرت كامل جو و فضاي شهر را به دست گرفتند و اجازه ندادند آل اميّه بار ديگر بر سرنوشت جامعه مسلط شوند و اوضاع شهر را به دست گيرند. مالك و شيعيان امام علي(ع) مردم را به سوي بيعت با اميرمؤمنان(ع) سوق دادند كه نتيجه آن بيعتي عمومي و فراگير و با شور و اشتياق بود. معرفت و بصيرت مالك آن چنان بود كه وي با آن حضرت به عنوان وصي اوصياء و وارث علم انبياء و امام فاضل بيعت كرد (يعقوبي، 1362، ج2: 76). در همين فقره اعتقاد مالك به امامت الهي علي بن ابي طالب (ع) روشن مي¬گردد.

نقش حماسي مالك اشتر در خلافت علي(ع):
مالك اشتردرخلافت اميرمؤمنان همواره درخدمت اهداف آن حضرت بود و مسؤوليتهاي بزرگي را عهده¬دار شد و با موفقيت همه را پشت سرگذاشت.وي يكي از نمايندگان علي(ع) براي بسيج كوفي¬ها درپيكار جمل بود (دينوري، 1364: 181)، ودرآن جنگ شركت كرد و فرماندة سمت راست سپاه اميرمومنان(ع) بود(شيخ مفيد،1413هـ : 319) و حماسه¬ها آفريد و شتر عايشه را از پاي درآورد و پيكار جمل را با پيروزي به پايان آورد. وي هنگامي كه با مولايش علي (ع) به كوفه آمد، به سمت ولايت بر سرزمين جزيره، شهرهاي آمد، عانات، نصيبين،موصل و مَيّافارقين منصوب شد (ابن خياط، 1414هـ :151؛دينوري،1364: 191).
مالك اشتر هنگام بسيج سپاه براي پيكار صفين به اميرمومنان (ع) گفت: «تمامي مردمي كه مي بيني، شيعيان تو هستند و تو را ترك نخواهند كرد و پس از تو زندگي را براي خود نمي¬خواهند، اگر مي¬خواهي ما را بر سر دشمنت ببر»(منقري،1410هـ : 92). هنگامي كه دو سپاه شام و كوفه روبه رو شدند، معاويه دستور داد آبشخور فرات را بر سپاه كوفه بستند. اميرمؤمنان(ع) مالك اشتر را به همراهي اشعث بن قيس براي آزادي آبراه بفرستاد و آن دو موفق به باز پس گرفتن آبشخور شدند (دينوري، 1363: 106). مالك اشتر شهسوار سپاه اميرمؤمنان (ع) در روزهاي چهارشنبه اول صفر، سه شنبه هفتم صفر و جمعه دهم صفر سال سي و هفت، فرمانده جنگجويان سپاه آن حضرت عليه شامي ها بود (بلاذري،1408،جزء2: 305).

پايداري مالك اشتر:
در روز نهم جنگ كه كوفي ها عقب نشيني كردند، مالك اشتر به دستور امام علي(ع) با همراهي هَمداني ها به سپاه شام هجوم برد و آنان را عقب راند؛ به گونه¬اي كه معاويه اسبي خواست تا از صحنه جنگ فرار كند (طبري، بي تا، جزء4: 17).
مالك اشتر در اين روز به ياران خود گفت: «اي بندگان خدا، خون خود را فداي دينتان كنيد؛ زيرا فرار جز از دست دادن عزت شما و دستيابي آنان بر غنيمت و ذلّت و ننگ در دنيا و آخرت و خشم و عذاب دردناك خدا بر شما چيزي نخواهد داشت (همان: 13). در روز دهم پيكار، مالك اشتر از سوي اميرمؤمنان(ع) به مقابله معاويه فرستاده شد؛ ولي معاويه از روي نيرنگ و خدعه دستور داد تا قرآنها را بر سر نيزه كردند. در اين حال، اشعث كه وعده هاي معاويه او را فريفته بود و عدّه اي ديگر كه بعداً جزو خوارج شدند، با بيست هزار نفر مسلح و آهن پوش در حالي كه پيشاني آنان بر اثر سجده¬هاي طولاني پينه بسته بود و شمشيرها را بر شانه ها انداخته بودند، از روي كج فهمي و ساده انديشي با رذالت و بي تربيتي آن حضرت را محاصره كرده، خواهان بازگشت مالك اشتر شدند و حتي آنان امام علي(ع) را تهديد به كشتن نمودند (ابن اعثم كوفي، 1406هـ ، ج2: 182).
امام علي(ع) ناگزير پيكي به نزد مالك فرستادند و خواهان بازگشت وي شدند. مالك گفت: «اينك زماني نيست كه مرا از سنگرم بازگرداني» پيك بازگشت و پيغام مالك را به آن حضرت داد. در اين حال كه افراد ناآگاه امام علي(ع) را محاصره كرده بودند، خروشي سخت از سپاه مالك كه در حال پيروزي بود، برخاست؛ اما قاريان نادان بدون توجه به آثار پيروزي، گفتند: «تو به اشتر فرمان ادامه جنگ داده اي» آن حضرت فرمود: «مگر من در برابر شما با فرستاده ام سخن نگفتم»؟ آنان گفتند: «به دنبال او بفرست تا به نزد تو آيد و گر نه به خدا قسم تو را عزل خواهيم كرد». امير مؤمنان (ع) با اندوه فراوان به پيك خود فرمود: «به مالك بگو اين جا فتنه اي روي داده است، نزد من بازگرد». پيك به نزد مالك بازگشت و پيغام آن حضرت را رسانيد. در اين هنگام مالك با افسوس پاسخ داد: آيا نمي¬بيني دشمن به چه روزي افتاده؟ آيا امدادي را كه خداوند به ما رسانده نمي¬بيني؟ آيا سزاست كه از آن دست بكشيم؟ پيك چون خطر جاني براي اميرمؤمنان(ع) را مطرح كرد، مالك كه مطيع فرمان مولاي خود بود، با اندوهي فراوان از يك قدمي پيروزي بازگشت (منقري، 1410هـ : 490). وي از ناداني و ساده لوحي و خشك مقدسي و بي معرفتي قاريان و برخي عراقي ها و دنياطلبي اشرافي همچون اشعث به شدت خشمگين بود، خطاب به آنان گفت: «اي سيه رويان، ما مي¬پنداشتيم كه نماز شما از سر بي ميلي به دنيا و شدت زهد و شوق ديدار خداست؛ ولي مي¬بينم كه فرار شما از مرگ جز به خاطر دنيا دوستي نيست» (همان: 491).

ولايت پذيري مالك:
اگر چه مالك از امام علي(ع) خواستار ادامه پيكار شد، ولي هنگامي كه متوجه شد آن حضرت در شرايط سختي قرار گرفته است و ناگزير به پايان جنگ است، وي نيز تسليم شد و گفت: «به آنچه اميرالمؤمنين رضايت دارد، راضي هستم»(همان: 492).
اشعث بن قيس كه از نخبگان اشرافيت قبيله اي عراق بود، در آن شرايط بر امواج خودخواهي و دنياطلبي سوار شد و توانست با نفوذي كه در كوفه داشت، جريان عدالت طلبي شيعه را منحرف كند. وي مرجع تصميم گيري كوفي ها گرديد و بر حركت تاريخي شيعه تأثير مخربي گذاشت. به خوبي روشن است دو رهبر يمني سپاه اميرمؤمنان(ع) در دو سوي مخالف يكديگر گام مي زدند: يكي در جهت دشمني با مولاي خود و ديگري در مسير ذوب در امام خود و دوستي و پيروي از او حركت مي¬كردند. امام علي(ع) نيز درباره تسليم كامل مالك نسبت به آن حضرت فرمود: «اگر اشتر ببيند من راضيم، راضي شود». «اي كاش در ميان شما يك تن مي بود كه نظرش نسبت به دشمن چون نظر او مي بود. در اين صورت بار شما بر من سبك مي شد و به اصلاح كژ رفتاري شما اميدوار مي شدم»(همان: 521).

در آرزوي شهادت:
مالك اشتر كه شناخت عميقي به اسلام داشت و با عقلانيت و دانايي آن را انتخاب كرده بود، سراسر وجودش عشق به معبود بود و در شوق لقاي حق لحظه شماري مي كرد. وي پس از خاتمه پيكار صفين با افسوس تمام نزد امام علي(ع) آمد و از اينكه فوز شهادت نصيب او نشده بود، شكايت داشت، ولي آن حضرت بشارت خير و نيكي به وي داد.

رجز خواني و جنگ رواني و تبليغاتي اشتر:
مالك اشتر شهسواري آگاه و با بصيرت بود. وي براي تضعيف روحيه دشمن و سست كردن روحيه آنها هنگام مبارزه رجز مي خواند و جنگ رواني عليه آنان راه مي¬انداخت، از آن جمله هنگام بازكردن راه آب فرات در برابر پهلوان شامي گفت: «به جنگ اشتر، شهسوار زره پوش مَذحِجي در افتادي، همچون شيري چون شير جنگل، هر هماوردي او را بخواند، پايش سست مي گردد». همچنين مي¬گفت: «جنگي كه به انگيزه پست و تباه برافروخت، در آن قهرمانان زره پوش نابود شدند. دلاوري هَمدان و مَذحج اين جنگ را بس است، قومي كه چون آنان را فراخوانند، به انبوه فراز آيند (همان: 177). در راه خدا بشتابيد و لنگان لنگان گام بر نداريد كه دين محكم و راهي گشوده داريد»(همان:404) رجزهاي اشتر چنان در روحيه يارانش مؤثر بود كه آنان را بر مي¬انگيخت تا جملگي بر قواي دشمن حمله كنند.

چابكي مالك اشتر:
مالك اشتر در هنگام نبرد حواسي جمع داشت و از هر سو مراقب دشمن بود. وي در هنگام نبرد چنان چست و چالاك بود كه بر روي اسب مي¬پيچيد و سواره نيزه خود را به حركت در مي آورد و سينه هماوردان را مي شكافت (همان: 175).

فرجام مالك اشتر:
پس از جنگ صفين معاويه درصدد برآمد تا مصر را از تصرف امام علي(ع) خارج كند. وي سپاهي به فرماندهي عمروبن عاص به مصر فرستاد و شورشيان را به جنگ با محمدبن ابوبكر استاندار امام علي(ع) واداشت. اميرمؤمنان(ع) مالك اشتر را براي اصلاح امور آن سرزمين به ولايت مصر گماردند. آن حضرت در نامه اي به مصري ها در معرفي مالك چنين نوشتند: «من شمشيري از شمشيرهاي خدا را به سوي شما فرستادم كه نه ضربت آن خطا دارد و نه تيزي آن كند مي شود. پس اگر شما را فرمان كوچ كردن دهد، كوچ كنيد و اگر شما را فرمايد كه بمانيد، پس بايستيد، چه او جز به فرمان من پيشروي و عقب نشيني نمي كند (يعقوبي، 1362، ج 2: 99).
معاويه چون از مأموريت مالك اشتر با خبر شد، مامور خراج قُلزم جايستار را بفريفت تا وي را با شربت عسل آغشته به سم مسموم سازد (طبري، بي تا، جزء 4: 71).
بدين سان فرجام زندگي مالك اشتر پس از يك عمر تلاش و مجاهدت در راه اسلام و دفاع از اهل بيت و مولاي خود با خط سرخ شهادت كه خط آل محمد و علي است، به پايان آمد. اميرمؤمنان(ع) پس از شهادت وي در سوگنامه خود درباره مالك فرمودند: «پاداش مالك با خدا باد، چه مالكي! به خدا اگر از كوه بود، يكتا و ممتاز بود؛ اگر از سنگ بود، سرسخت و محكم بود! به خدا مرگت جهاني را خرد و جهاني را شادمان كرد. بايد زنان داغ ديده بر مالك بگريند! آيا همانند مالك يافت مي شود؟! مرگ وي از مصائب بزرگ است، خدا رحمت كند مالك را كه به عهد خود وفا كرد و جانش را داد و به پروردگارش رسيد»(ثقفي، 1407 هـ : 169). براي بهتر روشن شدن نقش مالك اشتر در فداكاري و خدمت به اسلام وگسترش فرهنگ ايثار و شهادت، زندگاني يكي از ديگر ياران حق گراي امام علي(ع) را در اينجا مي آوريم.

سيره هاشم بن عُتبه بن ابي وقاص:
وي پسر برادر سعدبن ابي وقاص بود كه در سال فتح مكه اسلام آورد (ابن اثير، بي تا، ج 5: 49). پس از رحلت پيامبر(ص) ابوبكر وي را با سپاهي به شام فرستاد. وي در جنگ يرموك شركت كرد و يك چشم او كور شد ( بلاذري، 1408هـ : 141). به همين سبب به مرقال مشهور گشت. هاشم با شجاعت و فداكاري و از جان گذشتگي در هنگام جنگ قادسيه به اتفاق ده هزار نفر از شام به كمك عموي خود به عراق شتافت (طبري، بي تا، جزء2: 628). وي در پيكار جلولاء، فرماندهي مسلمانان را بر عهده داشت (بلاذري، 1408هـ : 264). وي در بيعت با اميرمؤمنان(ع) شركت داشت و همراهي با امام علي(ع) را انتخاب كرد. آن حضرت هنگامي كه از ربذه عازم بصره بود، هاشم بن عتبه را با نامه¬اي به نزد ابوموسي اشعري فرستاد و از او خواست تا مردم كوفه را براي جنگ با ناكثين بسيج كند؛ ولي ابوموسي نامه امام را از بين برد و هاشم را تهديد به زندان كرد. اما هاشم سستي ابوموسي را براي آن حضرت نوشت. به همين سبب امام علي(ع)، حسن بن علي (ع) او مالك و عَمّار را براي بسيج كوفي ها فرستاد. هاشم بن عتبه در جنگ با ناكثين فرمانده سواران قريش و كنانه بود. وي پس از پيكار جمل همراه امام علي(ع) به كوفه آمد و هنگام حركت امام براي جنگ صفين گفت: (شيخ مفيد، 1413: 319) «اينان با شيعيان تو دشمن هستند و همراه كسي هستند كه دنيا را مي جويد. ما را به سوي اينان ببر(منقري،1410هـ: 92) .علي(ع) هنگام آرايش سپاه خود پرچم بزرگ را به هاشم داد(همان: 206) و در روز پنج شنبه دوم صفر، فرماندهي سپاه را به او واگذاشت (طبري،بي تا ، جزء4: 8).وي در جريان جنگ با جواني غساني رو به رو شد كه مي¬گفت: «به من خبر داده اند شما و يارتان نماز نمي گزاريد، من با شما مي جنگم كه سرور شما خليفه ما را كشته و شما كمك كار او بوديد». هاشم در پاسخ گفت: «علي (ع) اول كسي است كه با رسول الله نماز گزارد و رسول الله (ص) او را با دين آشنا ساخت و نزديكترين فرد به اوست. كساني را كه همراه او مي بيني، همه از خوانندگان قرآن هستند و به سبب تهجد، شب را نمي خوابند. مبادا مردم سخت دل تو را بفريبند». زبان شيرين و مستدل هاشم جوان غَساني را به صف ياران علي(ع) هدايت گرداند (منقري، 1410: 354). سرانجام روز نهم صفر هاشم به همراه عمار و گروهي از قاريان به سختي مي جنگيد. پس از شهادت عَمّار، هاشم با بصيرت كامل به يارانش گفت: «از ايستادگي اينان نترسيد. به خدا آنچه از آنان مي ¬بينيد، جز تعصب عربي چيزي نيست كه زير پرچمهايشان پايداري مي كنند، بي گمان آنان همه گمراه هستند و شما بر حق هستيد، شكيبا باشيد و پايمردي كنيد و گرد هم آييد تا به آرامي به سوي دشمن رويم. هاشم به همراه يارانش با اشتياق مي جنگيد تا به دست حارث بن منذر تنوخي به شهادت رسيد(همان: 355).


زبير در دو رويه خدمت و خيانت:
در اينجا لازم است زندگاني يكي ديگر از سرداران اسلام و حاميان اوليه اهل بيت (ع) را بياوريم تا براي ما روشن گردد كه تفاوت نگرش حق گرايي و دنياگرايي چه فرجامي بر سرنوشت انسان خواهد داشت. در مقابل اين نخبگان و برگزيدگان ياران اميرمؤمنان(ع) برخي ديگر از سرداران اسلام مثل زبير قرار دارند. وي فرزند صفيه دختر عبدالمطلب بود و خود را هاشمي مي¬دانست. او جزو مسلمانان نخستين بود و در شانزده سالگي در مكه اسلام آورد(ابن سعد ، بي تا، ج3 : 102). و به حبشه مهاجرت نمود و سپس به مكه بازگشت(ابن هشام، بي تا، قسمت1: 322و 365).
پس از مهاجرت به مدينه منوّره، رسول الله (ص) بين زبير و سلامه بن وقش پيمان برادري برقرار كرد(همان: 505). زبير در جنگ بدر و اُحد و همه غزوات شركت داشت(ابن سعد، بي تا، ج3: 104). در احد يكي از پرچمداران مشركين راكشت و از جنگ فرار نكرد و به حفاظت از رسول الله (ص) پرداخت. (واقدي، 1405،ج 1: 240). وي يكي از چهار فرمانده اي بود كه در فتح مكه سپاه را وارد شهر نمودند (ابن هشام، بي تا، قسمت اول: 406). زبير پس از رحلت رسول الله (ص) مدافع با حرارت و احساساتي اميرمؤمنان(ع) بود و با شمشير به مقابله مهاجمين به خانه اهل بيت آمد (ابن ابي الحديد، 1404: 48). علي(ع) مي گفت: «زبير با ما بود تا فرزندش عبدالله بزرگ شد و او را از ما جدا كرد» (قرطبي، بي تا، جزء 2: 293؛ شيخ مفيد، 1413: 234). زبير در فتوحات اسلامي با خلفا همكاري داشت به گونه اي كه هنگام فتح مصر، خليفه دوم وي را با دوازده هزار نفر به كمك عمروبن عاص فرستاد (بلاذري، 1408: 214).عمربن خطاب وي را در شوراي شش نفره تعيين خليفه سوم منصوب كرد. از اين رو، زبير خود را هم سنگ و رقيب خليفه مي دانست. روحيه دنياطلبي و ثروت اندوزي در او موجب گرديد از حكومت عثمان نهايت استفاده را برده، كاخهاي مجللي در مدينه، مصر و اسكندريه، كوفه و بصره بسازد و ثروتي كه پس از خود به جاي گذاشت، پنجاه و يك ميليون درهم بود (ابن سعد، بي تا، ج 3: 110). با كشته شدن عثمان، مهاجران و انصار و تابعين اميرمؤمنان (ع) را وادار به پذيرش خلافت كردند؛ چون زبير پيشنهاد عمومي و شور اشتياق مردم را نسبت به خلافت آن حضرت ديد، با وي بيعت كرد، ولي آنچه را از حكومت بر عراق( دينوري، 1363، ج1: 51) انتظار داشت، به يأس تبديل شد و اميرمؤمنان (ع) در تقسيم بيت المال او را با ديگران برابر دانست. وي پيمان خود را با آن حضرت شكست و به صف مخالفان علي(ع) پيوست.
وي به همراه طلحه به مكه رفت و عايشه را به مخالفت با علي (ع) تشويق كرد. عايشه نيز از امّ سلمه، ديگر همسر رسول الله (ص) درخواست همراهي كرد، ولي وي با شناخت عميقي كه از مقام و موقعيت امام علي(ع) داشت با استناد به سخن رسول خدا(ص) كه فرموده بودند كه: «علي(ع) در زندگي و مرگ من خليفه من بر شما خواهد بود»، عايشه را از همراهي با طلحه و زبير بازداشت، اما بار ديگر آن دو، او را بر خروج وادار كردند و با همراهي و كمك مالي حزب اشراف اموي به سوي بصره حركت كردند (مسعودي، بي تا، جزءالثاني: 366).هنگامي كه سپاه ناكثين (پيمان شكنان) در ميان راه به جايي به نام حوأب رسيدند، سگهاي آن بر سپاه عوعو زدند، ناگهان عايشه با ناراحتي گفت مرا باز گردانيد، زيرا رسول الله (ص) به من فرموده: «تو آن زني نباش كه سگهاي حوأب بر تو فرياد زنند». عبدالله فرزند زبير، پنجاه نفر از مردم آن را اجير كرد تا سوگند بخورند كه اين جا حوأب نيست، (بلاذري، 1394، الجزءالثالث: 950). ولي زبير دروغ آشكار فرزندش را تكذيب نكرد و عايشه دوباره با آن سوگند ناروا، ناكثين را همراهي كرد. عهد شكنان هنگامي كه به بصره رسيدند، ناگزير به بستن پيماني با استاندار امام علي (ع)، عثمان بن حنيف انصاري شدند كه تا آمدن آن حضرت هر دوگروه و مردم شهر در امان باشند، ولي به دستور زبير ناكثين بار ديگر پيمان شكني كردند و به خزانه داري و استانداري حمله و آن را غارت كردند و محافظان آنها را كشتند و عثمان بن حنيف را زنداني كردند و ريش او را سوزانيدند. با سقوط شهر بصره به دست ناكثين حكيم بن بن جبله عبدي، از شيعيان و بزرگان بصره قيام كرد، ولي به دستور زبير، وي و هفتاد نفر از يارانش را كشتند و قيام او را سركوب كردند(همان: 953). بدين سان اين پيمان شكني ها و خيانت ها و كشتار شيعيان مردم مسلمان ناشي از حسادت، دنيا طلبي، قدرت طلبي، و عدم بصيرت زبير انجام گرفت. امام علي (ع) با ارسال چندين سفير به نزد ناكثين، تلاش گسترده اي براي جلوگيري از اختلاف و كشت و كشتار ميان مسلمانان به عمل آورد(مسعودي، بي تا، الجزء الثاني: 37) ولي اقدامات مصلحانه امير المؤمنين (ع) در جلوگيري از جنگ خانمانسوز داخلي سودي نبخشيد. سرانجام آن حضرت به نزد زبير رفته، سخن رسول الله (ع) را كه فرموده بودند : «به جنگ علي (ع) خواهد رفت درحالي كه نسبت به وي ستم مي كند.» به وي يادآور شدند. زبير گفت: «به خدا تا اين ساعت به ياد نداشتم» و از جنگ بازگشت، ولي به تحريك احنف بن قيس تميمي به وسيله عمرو بن جرموز تميمي كشته شد(همان، ج 1: 73؛ يعقوبي،1362، ج 2: 88). هنگامي كه قاتل سر وي و شمشيرش را به نزد علي (ع) آورد، آن حضرت فرمودند : «به خدا سوگند، اين شمشيري است كه از سيماي رسول الله (ع) غم و اندوه را مي زدود(ابن سعد، بي تا، ج3: 112)» اين شمشيري است كه روزگاري دراز با آن در التزام رسول الله (ع) جنگ كرده است؛ «ولي اي واي بر مرگ همراه با سرانجام نكوهيده و ناپسند». سپس به سر زبير نگريست و فرمود : «تو را افتخار همنشيني با رسول الله (ع) بود و به ايشان نزديك بودي، ولي افسوس كه شيطان به بيني تو در آمد و تو را به چنين روز و جايگاهي در افكند(شيخ مفيد، 1413: 235)». بدين سان زبير به بهانه خونخواهي عثمان به جنگ خويشاوند خود اميرالمؤمنين (ع) رفت، در حالي كه حقي را مي خواست كه خود ترك كرده بود و انتقام خوني را مي خواست كه خود ريخته بود. او به حزب شيطان پيوست(نهج البلاغه، خطبه 22). در حالي كه سردار شجاع اسلام در مبارزه با كفر و شرك بود؛ ولي كارنامه درخشان او را دنيا طلبي، مقام خواهي و حسادت و عدم بينش وبصيرت به طوفان حوادث سپرد و فرجامي ناپسند را براي او رقم زد.
آري از آنچه گذشت، بر ما روشن مي شودكه حاميان و ياران اميرمؤمنان (ع) به دو گروه تقسيم مي گردند : 1- گروهي كه وظيفه گرا و حق گرا بوده، تا پايان عمر بر راه راست و حمايت از امير مؤمنان(ع) باقي ماندند. و در اين راه نيز به فيض شهادت رسيدند؛ 2- گروهي كه دنيا گرا بودند و به واسطه دنيا طلبي و عدم بصيرت از همراهي با آن حضرت بازماندند و يا در مقابل وي ايستادند. تحليل تاريخي قيامها و نهضتهاي اسلامي و شيعيان چنين مي نمايد، هنگامي كه نهضت به پيروزي رسيده، گروهي از هواداران آن به دنيا خو گرفته و در اين راه از وظيفه خود كوتاهي كرده و ضربات مهلكي از درون بر پيكر آن وارد كرده اند. آيت الله سيد علي خامنه اي در اين باره مي گويد: «خواص طرفدار حق دو جور هستند؛ يك جور دنيا گرا كه در مقابله با دنيا، زندگي، مقام، شهرت، پول، لذت، و راحتي ناموفق هستند؛ گروهي ديگر، وظيفه گرا پيدا مي كنيم كه وقتي پاي امتحان سخت پيش مي آيد، مي تواند از اينها به راحتي دست بردارد. اگر خواص دنيا گرا زياد شد، آن جامعه دچار انحراف مي شود و حسين بن علي (ع) به مسلخ مي رود». به راستي آيا مي توان از اين انحراف جلوگيري كرده، نهضتها و قيامهاي آينده شيعه را از آسيب مصون داشت؟! اميرمؤمنان علي (ع) در اين باره آسيب شناسي كرده، مي فرمايد : «لايَحمِلُ هذَا العَلَم الاّ اَهلُ البَصر و الصَبرُ و العِلم بِمَواضِعِ الحَق؛ اين پرچم مبارزه را جز افراد بينا و آگاه و با تشخيص و بصيرت و با استقامت و پايداري و با اراده و عالم به جايگاه حق به دوش نمي كشند(نهج البلاغه، خطبه 173)».



برخي ويژگي هاي مالك اشتر نخعي و ديگر ياران امام علي(ع) :
بدين سان از تحليل زندگي و مواضع مالك اشتر و فرماندهان حق گراي اميرالمؤمنين (ع) ويژگي هاي زير بر ما معلوم مي گردد كه وي همواره براي مسلمانان در فرهنگ ايثار و شهادت الگو خواهد بود:
1- ايمان و يقين كامل به خداي متعال و عشق لقاي او را داشتندو آنان عبد كامل خدا و در ملك او مملوك وي بودند . آن گونه كه امام علي (ع) درباره مالك فرمود: «من بنده اي از بندگان خدا را به سوي شما فرستادم»؛
2- با اشتياق و ميل اسلام را برگزيده بودند و به مباني و احكام اسلامي ايمان داشتند و با حرارت از ارزشهاي آن دفاع مي كردند؛
3- آنان به اخلاق پسنديده و سجاياي اخلاقي آراسته بودند و از رذايل و خصايص شيطاني پيراسته گشته بودند؛
4- اين گروه بصيرت و معرفت كامل در بينش و عمل داشتند، ولي
الف) آگاهي عميقي به قرآن و سنت نبوي داشتند و در تبليغ دين و فرهنگ اهل بيت از شيوه هاي مناسب و مؤثز استفاده مي كردند. ب) درفراز و نشيب روزگار و هنگامه هاي سخت و تكان دهنده مواضع درست و صحيحي در پيش مي گرفتند؛
5- همواره مدافع امامت الهي خاندان رسول الله (ع) بودند و علي (ع) را وارث انبيا و پيشواي بر حق و وصي اوصيا مي دانستند، ولي دنياگرايان از مواضع پيشين خود دست برداشته، به صف مخالفان و معاندان آن حضرت پيوستند؛
6- پيوسته مطيع مولاي خود رسول الله (ع) و اميرالمؤمنين (ع) بودند و در برابر امام خود تندروي يا كند روي نمي كردند و مواضع پيشواي خود را برهاني آشكار مي دانستند و نظر آن حضرت براي آنان حجت بود؛
7-آنان مرداني كوشا، فداكار، تلاشگر، مسؤوليت پذير، و از جان گذشته بودند؛ آن گونه كه قرآن مي فرمايد : «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ استَقَامُوا فَلَاخَوفٌ عَلَيهِم و لاَ هُم يَحزَنُونَ»(احقاف:آيه 13): «همانا كساني كه گفتند پروردگار ما خداست، آنگاه استقامت ورزيدند، هيچ خوف و اندوهي در آنان راه ندارد.» به همين سبب در لحظه هاي بحراني حماسه ساز بودند و در برابر دشمن با صلابت نوك پيكان حمله بودند و حماسه هاي جاويداني از خود به يادگار گذاشتند.
8- مردان عمل بودند و كمتر سخن مي¬گفتند و در هنگام دفاع از حق سرآمد سخنوران به شمار مي رفتند. زندگي آنان سراسر با مبارزه و كوشش در راه حق و خاندان رسول الله (ع) و گسترش اسلام گذشت و در اين راه لحظه اي آرام نداشتند. آنان شمشيري برّان در راه دفاع از حق بودند.
9- در پيكارها و ميدان هاي جنگ و اداره امور سياسي شايسته و با لياقت بودند؛
10- در دفاع از حريم اسلام و حقوق خاندان رسول الله (ع) مرداني استوار و با اراده و شيراني بي باك و همچون كوه محكم و سرسخت بودند؛
11- در حيات دنيوي شيراني زاهد بودند و از شكم بارگي و دنيا طلبي و مقام پرستي و وابستگيهاي دنيوي رها گشته بودند و به ساختن كاخهاي مجلل و ثروت اندوزي سرگرم نشدند؛
12- عاقبتي نيك پيداكردند و با شهادت به ديدار محبوب شتافتند و امير مؤمنان (ع) بهشت جاويدان را براي آنها تضمين كرد؛
13- رفتار و منش وي چنان بود كه از اعتماد اجتماعي بالايي برخوردار بودند؛ به گونه¬اي كه مالك اشتر در چندين نوبت موفق گرديد كوفي ها را در حمايت از علي (ع) بسيج كند؛
14-آنان در مواضع خود متعادل بودند و همچون زره و سپر نگهبان زير دستان خود بودند؛ آن گونه كه امام علي (ع) درباره مالك مي فرمايد : «مالك نه سستي به خرج داده و نه دچار لغزش مي شود. نه در آنجايي كه شتاب لازم است كندي دارد و نه آنجا كه كندي پسنديده است، شتاب مي گيرد.» (نهج البلاغه، نامه 13: 492).
موارد بالا، ويژگي هايي است كه مي¬تواند براي تمام افرادي كه بخواهند در هر عصري با صلابت و سلامت در راه اعتلاي اسلام بكوشند و راه سرخ علوي و شهادت را بپيمايند، سلامت و عاقبت راه و اعتقاد آنها و رسيدن به سعادت دنيوي و اخروي را براي آنها تضمين نمايد.
در مقابل ياران حق گراي امام علي(ع) گروهي از سرداران اسلام بودند كه در مسير همراهي خود با اسلام دچار انحراف و سستي گرديدند و سرانجام به صف مخالفان و معاندان امام علي(ع) پيوستند. برخي از ويژگي¬هاي آنان به شرح زيراست:
1ـ چون از ايمان قوي و بصيرت و شناخت كامل برخوردار نبودند، در عمل وسوسه¬هاي شيطاني و زرق و برق دنيا آنان را از جاده حق منحرف گردانيد؛
2ـ دنياطلبي آنان را واداشت تا دين به دنيا فروختند و به جاي تلاش و استقامت در راه دين، وابستگي دنيوي را پيشه خود نمودند و كاخهاي مجلل برافراشتند و سرگرم ثروت اندوزي شدند؛
3ـ دنياطلبي آنان را واداشت تا به آرامي اخلاق پسنديده را فراموش كنند و در رفتار خود به پليدي و رذائل شيطاني آلوده گردند و پيمان شكني و خيانت و دورويي و دروغ در رفتار آنان بروز و ظهور يابد؛
4ـ چون دل در گرو محبت مولاي خود نداشتند، ولايت پذيري آنان را دچار لغزش گردانيد و به آرامي دست از حمايت پيشواي خود كشيدند و سرانجام به پيكار با آن حضرت پرداختند؛
5ـ دلبستگي به دنيا آنان را واداشت تا به جاي آزادگي و مبارزه با ستمگران، خود مظهر فساد اجتماعي و گمراهي گردند و ضلالت و هلاكت فرجام آنها گردد.

پي نوشت ها:
ـ سخنراني ايشان در جمع پاسداران لشكر حضرت رسول (ع) در تاريخ 20/3/75.

منابع و مآخذ
1ـ «قرآن مجيد».
2- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي
3ـ ابن الاثير. (بي تا). اُسد الغابه في معرفه الصحابه، بيروت: دار احياء التراث العربي،.
4ـ ابن ابي الحديد.(1404هـ). شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قم: مكتبة آيت الله العظمي مرعشي.
5ـ ابن اعثم كوفي. (1406هـ.).الفتوح، بيروت: دار الكتب العلميه.
6ـ ابن بكّار، زبير.(بي تا). الاخبار الموفقيات، تحقيق سامي مكي العاني، بغداد: مطبعه العاني.
7- ابن حجر عَسقلاني.(بي تا). الاصابه في تمييز الصحابه، بيروت: دار احياء التراث العربي، بي¬تا.
8- ابن خيّاط، خليفه.(1414هـ). تاريخ، تحقيق سهيل زكّار، بيروت: دارالفكر.
9- ابن سعد، محمد كاتب. (بي¬تا ).الطبقات الكبري، بيروت: دارالفكر.
10ـ ابن قتيبه، دينوري.(1363ش). الامامه و السياسه، قم: انتشارات الشريف الرضي.
11ـ ابن منقذ، اسامه.(1930ش).الاعتبار، تحقيق فليپ حتي، القاهره: مكتب الثقافة الدينيه.
12ـ ابن هشام، عبدالملك.( بي¬تا). السيره النبويه، تحقيق مصطفي السقا و ابراهيم الابياري و عبدالحفيظ شلبي، بيروت: دارالمعرفه.
13ـ بلاذري، يحيي بن جابر.(1394هـ). انساب الاشراف، تحقيق محمدباقر محمودي، بيروت: موسسه الاعلمي للمطبوعات.
14ـ ـــــــــــــ .(1408هـ ).فتوح البلدان، تحقيق رضوان محمدرضوان، بيروت: دارالكتب العلميه.
15ـ ثقفي، ابواسحاق، ابراهيم بن محمد.(1407هـ). الغارات، تحقيق السيد عبدالزهرا الحسيني، بيروت: دارالاضواء.
16ـ جوهري، ابوبكر احمدبن عبدالعزيز.( بي¬تا). السّقيفه و فدك، روايه ابن ابي الحديد، جمع و تحقيق محمدهادي اميني، تهران: مكتبة نينوي الحديثه.
17ـ دينوري، ابوحنيفه.(1364ش). الاخبار الطوال، ترجمه: محمدمهدوي، تهران: نشر ني.
18ـ روشه، گي .(1370ش ).تغييرات اجتماعي، ترجمه: منصور وثوقي، تهران: نشر ني، چاپ سوم.
19ـ شيخ مفيد، محمدبن محمدبن نعمان بغدادي.( 1413هـ). الجمل، تحقيق سيدعلي ميرشريفي، قم: مكتب الاعلام الاسلامي.
20ـ طبري.( بي¬تا). تاريخ، بيروت: موسسه الاعلمي للمطبوعات.
21ـ عبدالمقصود، عبدالفتاح.(1378ش.). الامام علي بن ابي طالب(ع)، ترجمه: سيدمحمودطالقاني، تهران: شركت انتشار.
22ـ قرطبي، ابن عبدالبر.( بي¬تا). الاستيعاب في معرفه الاصحاب، بهامش الاصابه، بيروت: دار احياء التراث العربي،.
23ـ المسعودي .(بي¬تا ).مروج الذهب، تحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد، بيروت: دارالمعرفه،.
24ـ مصباح يزدي، محمدتقي.(1372). جامعه و تاريخ، تهران: سازمان تبليغات اسلامي.
25ـ مِنقَري، نصربن مزاحم.(1410). وقعة صفين، تحقيق عبدالسلام محمدهارون، بيروت: دارالجيل.
26ـ واقدي.(1405). المغازي، تحقيق مارسدن جونز، تهران: دارالمعرفه الاسلاميه.
27ـــــ .(1417). فتوح شام، تصحيح عبداللطيف عبدالرحمن، بيروت: دارالكتب لعلميه.
28ـ يعقوبي.(1362). تاريخ، ترجمه: محمدابراهيم آيتي، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي.
اصغر منتظرالقائم*
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده