بسیجی بی ادعا
خورشيد با آخرين بوسه هاي واپسين گاهي مي رفت تا پشت درياها آرام
بگيرد و نخلهاي سربريده نيز ايستاده تماشاگر رقص نهائي بودند كه دو طرف
رودخانه بهمن شير همه جا را گرفته بود شور اشتياق بچه ها رزمنده بسيجي كه
براي عمليات كربلاي چهار در آنجا گرد آمده بودند زايد الوصف بود.
شبي كه قرار بود عمليات آغاز شود فرماندهان جنگ با حضور در منطقه
بهمن شير شور اشتياق و شركت رزمنده هاي بسيجي را در عمليات دو چندان مي كرد
آن روز سردار قرباني براي نيروهاي لشكر 25 كربلا سخنراني داشت همه
فرماندهان در آنجا حضور داشتند جز سردار طوسي. براي من مشكل بود كه در
ميان جمعي از سرداران ايشان نباشند به همين خاطر در تكاپو بودم كه ايشان
كجا هستند، يكي از بسيجيان نفردی را به من نشان داد و گفت ایشان سردار طوسي
است باورش برايم مشكل بود قائم مقام لشكر آن گونه ساده بادگيري در تن داشت
و چكمه هاي گل آلود حكايت از ماموريتش بود وی سوار ماشين تویوتا بودکه در و
شيشه اي نداشت و گل آلود بود.
مشاهده چنين سرداري با آن عظمت و بزرگواری در چنین حالتی در من حالت غربت
بوجود آورد سرشار حسرت شدم و خودم را به او رساندم به حکم ادب براي سلام
جلو رفتم و اما چند متر مانده بود كه پيك سلامش را فرستاد. شهيد طوسي روح
متعاليش و شخصيت دروني اش در يك خانواده مذهبي شكل گرفت قامتي برافراشته
چون سرو داشت اما دستان تهي از دنيا طلب، سر پنجه اي پر صلابت داشت اما در
جهت اداء وظیفه و دفاع از حیثیت نظام مقدس جمهوري اسلامي سينه فراخ و سپهر
مشكلات بسيجي ها بود. چگونه ممكن است از او سخن گفت، پيكر پاك و مطهر اين
شهيد سرافراز مدت 8 سال در غربت و گمنامي و مفقوديت ماند و در نهایت در
كنار دو برادر شهيدش در روستاي طوسكلا به خاك سپرده شد.
راوی: عرب زاده طوسي، از بستگان نزديك شهيد