«حماسه های ناگفته» اسیران از زبان سیدآزادگان (1)؛ شرمنده محبت
يكي از ويژگي هاي اسارت روح خدمتگذاري و انسان دوستي در سطح بسيار عالي بود كه در بين برادران ما شكل گرفته بود و ابعاد مختلفي داشت كه به يكي از نمونه هايش اشاره مي كنم.
يكي از كساني كه به اسارات داشمن درآمده بود فردي بود لاابالي و بي بندوبار كه شايد در تمام طول عمرش اهل نماز خواندن هم نبود و از اخراجيهاي ارتش در زمان طاغوت بود؛ يعني در زمان طاغوت، او را به خاطر ضعف هاي اخلاقي كه داشت اخراج كرده بودند. بعد از پيروزي انقلاب هم اهل اينكه به ارتش بازگردد نبود؛ ولي در زمان دفاع مقدس به يقين صرفاً براي اينكه منطقه را ببيند كه چه خبر است،آمده بود خرمشهر و نه براي جنگيدن،كه در آنجا اسير شد و اين در رماديه ضعف هاي زيادي از خود نشان داد و باعث گرفتاريهاي زيادي بين برادران همبند ما شده بود. نامش هم امين تيرانداز بود.
بعد از مدتي اين آقا را آوردند موصل در همين اردوگاه 3. من هم ايشان را نديدده بودم. فقط شنيده بودم كه اين طور فردي در اردوگاه رماديه هست. پشت كمرش هم خالكوبي كرده بود به صورتي كه از يك طرف بالا تا پشت انگشت شصتش، همين طور خالها ادامه داشت.
من يادم هست دو تا شكل مار از دو طرف خالكوبي كرده بود كه ا ز پايين كمر شروع مي شد و در وسط كمر به هم پيچيده بودند و پشت هر گوشش يك مار آمده بود بالا.
در وزارت دفاع بودم. مرا بردند به دژباني كه به اردوگاه بفرستند. چشمها و دستهايمان را بستند و بردند داخل ماشين. متوجه شدم يك اسير ديگر هم نشسته .دوباره دو تا از دستهاي ما را به هم بستند، به صورت پشت به پشت با همان اسيري كه در كنارم بود. آرام آرام اين دستمالي را كه به چشمم زده بودند به هر وسيلهْ ممكن كمي بالا بردم. اسير را ديدم و خالهايش. يقين كردم كه اين همان اسير است كه قبلاً راجع به او شنيده ام. بعد آرام آرام با او شروع به صحبت كردم.
مي دانستم كه در رماديه باعث خيلي از گرفتاريها براي برادران همبند ما شد. گفتم صحبتي بشود ببينم در اينجا چطور وضعي خواهد شد. از او سؤال كردم: وضعيت اردوگاه چطور است؟ بچه ها در چه حالند؟
ديدم شروع كرد تعريف و تمجيد كردن از بچه هاي موصل. گفت: اينها آنقدر به من محبت كرده اند كه مرا شرمندهْ خودشان كرده اند و مثلاًدر رماديه عراقيها اين مقدار جيرهْسيگار مي دادند؛ ولي در اينجا بچه ها هر چقدر بخواهم سيگار در اختيار من قرار مي دهند و من آنقدر كه احتياج دارم استفاده مي كنم. علاوه بر اين، محبت هاي اينها اصلاً مرا شرمنده كرده. نمي دانم كه چطور پاسخگوي اين محبتها باشم. در كنار همهْ اينها آمده اند و به من مي گويند كه بايد درس هم بخواني و هر چه گفته ام كه بابا من اصلاً درس نخوانده ام و آمادگي ندارم، گفتند كه مانعي ندارد و انگليسي به تو درس مي دهيم براي يك هفته مي گفت: الان دو سه درس از كتاب BOOK1 را به من درس داده اند و مرا شرمنده خودشان كردند. بعد از اين جريان عراقيها آمدند و مرا از آنجا بردند و از من اطلاعاتي خواستند كه به آنها ندادم. بعد ديديم كه مي خواهند مرا تطميع كنند و از اين راه به اطلاعات برسند كه من عصباني شدم و گفتم: شما چه داريد مي گوييد؟ شما در اردوگاه رماديه مثلاً هفته اي دو سه پاكت به من سيگار مي داديد، اينجا بچه ها بكس بكس به من سيگار مي دهند و بهتر از يك مادر مهربان به من محبت مي كنند،آن وقت، من بيايم و به اينها خيانت كنم!
به هر حال، برادران عزيز ما با سلامتي جسمي و روحي الحمدالله به وطن بازگشتند، اگر چه عنايات پروردگار عالم و الطاف ائمه معصومين عليهم السلام بود؛ ولي اين احساس،خير خواهي، اين انسان دوستي كه قرآن و روايات ائمه معصومين(ع) به آن تأكيد مي كنند و ما را به آن دعوت مي كنند جز همين خيرخواهي و محبت و انسان دوستي نيست و اگر اين حاكم شود جامعه مي شود همان جامعهْ ايده آلي كه همهْ انسانها طالب آن هستند.