افسر مشكوك
افسر مشكوك
نهال انقلاب كه
امام (ره) در سال 1341 كاشته بود، كمكم به درختي تنومند تبديل ميشد تا براي
ثمردهي آماده شود و آن كودكان و شيرخواراني كه به سربازي امام درآمده بودند، براي
اعزام به سنگرهاي انقلاب آماده ميشدند. يكي دو سالي به پيروزي انقلاب مانده بود.
در آن زمان من در مسجدجامع داعي كرمانشاه منبر داشتم كه در سخنرانيهايم، متوجه
جواني شدم كه ميل و رغبت زيادي نسبت به مسائل ديني نشان ميداد و حضوري پررنگ داشت
و با دقت خاصي به مباحث مختلف گوش ميكرد. اگر لوازم صوتي خراب ميشد سريع رفع
اشكال ميكرد. كنجكاو شدم كه ببينم اين جوان كيست و چهكاره است كه معمولاً از
همه زودتر ميآيد و ديرتر از همه ميرود، طوري كه انگار دلش نميخواهد از اين
مجالس و گفتوگوها دل بكند. بهخاطر همين امر خدمت برادرم حاج آقا موسوي رفته و
شرح ماجرا كردم و پرسيدم:« اين جوان كيست؟ چه كاره است و از كجا آمده است؟» در
جوابم گفت:« من با خودش از نزديك آشنا نيستم و ارتباط ندارم، ولي دوستان ميگويند
از افسران خلبان هوانيروز است و آدم خوبي است!» با شنيدن اين موضوع تعجب كردم كه
چگونه يك افسر ارتش در آن شرايط در مجالس مذهبي شركت ميكند؛ درحالي كه اين مجالس
رنگ و بوي سياسي به خود گرفته بود و معمولاً حضور در آنها براي نظاميها باعث
دردسر ميشد؛ بهخصوص آنكه همسرش نيز همراه و همپاي او بود. بنابراين چون شناختي
از او نداشتيم، قرار شد بعضي از دوستان براي روشن شدن موضوع و شناخت كامل او تحقيق
كنند كه مبادا اين جوان خبرچين و جاسوس باشد و بخواهد افراد ما را شناسايي
كرده و براي مجموعة دوستان و حركتهاي
مبارزاتي مشكل ايجاد كند. دوستاني كه مسئول تحقيق شدند، بعد از چند روز بررسي
گفتند آن جوان نامش احمد كشوري است و ستوان دوم خلبان در پايگاه هوانيروز كرمانشاه
است. او از بچههاي خوب، مؤمن و علاقمند به اسلام و روحانيت است و نفوذي نيست.
بعد از اين ماجرا كه دوستان متوجه شدند او همراه و همدل است، ارتباطات را بيشتر كردند و اسباب آشنايي و دوستي صميمانهتر را فراهم آوردند. آنوقت متوجه شدم او انساني بسيار مقيّد به دين و از علاقهمندان پروپا قرص روحانيت بهويژره حضرت آيتاللهالعظمي خميني (ره) ميباشد. بعد از اين آشنايي و دوستي، چندين مرتبه هنگام سفر به تهران يا كيلاكلا به قم نزد ما آمد و به منزل پدريشان و يا منزل سازمانياش در پايگاه هوانيروز كرمانشاه دعوتمان كرد، كه هيچكدام از دعوتهارا نپذيرفتم و به او گفتم:« آمدن ما به منزل شما،بهويژه در پايگاه كه يك محيط نظامي است، كار درستي نيست و اگر بخواهيم يك روحاني را به خانه ببريد، برايتان مشكلساز ميشود.» او هم در جواب حرفهايم گفت:« فوقش اخراجم ميكنند، بالاتر از اينكه نيست. من از موقعي كه به كرمانشاه آمدم، دنبال يك روحاني متعهد و مقلّد آيتالله خميني(ره) بودم تا بتوانم مسائلم را از او بپرسم و وظيفهام را نسبت به رژيم بدانم.»
پس از اين جريانات، جلسههايي براي مبارزه در مسجد داشتيم كه در شبهاي رمضان، محرم و صفر فشردهتر ميشد و كشوري به همراه حاجآقا موسوي در آن حضور فعال داشتند. بعد از يازدهِ شب در كتابخانة مسجد دور هم جمع ميشديم و به بحث و گفتوگو ميپرداختيم و تا مسئلهاي برايش روشن نميشد، دستبردار نبود. اوايل سؤالاتش مذهبي و اعتقادي بود و پس از چندي كه رابطهها صميميتر شد، سؤالاتش رنگ و بوي سياسي به خود گرفت و با انديشة جستوجوگر خود نسبت به مسائل سياسي و حكومتي نزد ما ميآمد و دوست داشت در بطن جريانات مردمي انقلاب باشد. هنگامي كه دوستان و برادران ما اطلاعيههايي از آيتالله خميني(ره) كه به مناسبتهاي مختلف از نجف اشرف صادر ميشد، در مسجد پخش ميكردند، به من ميگفت:« اولين باري كه اطلاعيه را به من داددي، جرئت نكردم در خيابان آن را بخوانم، بنابراين اطلاعيه را در پيراهنم جاسازي كردم و به سرعت با خودرو خود را به خانه رساندم و نفسنفس زنان وارد اتاق شدم، سپس آن را خواندم.» و اين موضوع بارها اتفاق افتاد.
با گذشت زمان علاقة كشوري به آيتالله خميني بيشتر و بيشتر ميشد و اين شدت علاقه او به رهبر، يادآور ماجراي عشق و دوستي آقا اباالفضل (ع) به سيد و سالارش امام حسين(ع) بود. او براي گرفتن اطلاعيهها لحظهشماري ميكرد و پس از دستيابي به آن، با گروهي از دوستانش كه در پايگاه بودند، با استفاده از دستگاه چاپ فوري پايگاه آن را تعداد زياد تكثير كرده و شبانه در معابر و منازل پخش ميكردند. بيشترين تلاش و آرزويش بيداري نيروهاي هوانيروز و همراهي با مردم و آگاهسازي آنان از وضعيت رژيم و ظلم و ستمش عليه دين و مردم بود كه در اين راه هم موفقيت زيادي بهدست آورد. از جمله اينكه دو تن از افسران پايگاه هوانيروز كرمانشاه سرگرد خلبان سعدي نام و سروان خلبان شادمان را با خود همگام و همدل ساخت تا جايي كه اين افسران در بحث كودتاي ارتش در آن زمان مشاورههاي خوبي دادند و با مردم اعلام همراهي كردند. كشوري و دوستانش بهظاهر در غذاخوري ارتش براي خوردن غذا دور هم جمع ميشدند، ولي در واقع، راههاي مقابله با طرح توطئههاي رژيم و وظيفهشان خود را به بحث ميگذاشتند. بهعنوان مثال قرار بود در صورت بروز قيام مردمي، بالگردهاي جنگندة كبرا و نيروهاي نظامي مستقر در استانهاي كردستان، همدان و كرمانشاه، عكسالعمل نشان دهند و مردم را در شهرهاي بزرگ تهران، اصفهان، تبريز و ... به خاك و خون بكشانند كه كشوري و دوستانش براي مقابله با اين طرح احتمالي ارتش، اعلاميهاي به تعداد چند هزار نسخه تهيه كردند و در آن خطاب به يگانها و نيروهاي هوانيروز استانهاي غربي نوشتند:« ما نيروهاي مستقر در پايگاه هوانيروز كرمانشاه به صفِ مرد م انقلابي پيوستيم و صلاح شما در پيوستن به مردم است و اگر تحركي عليه مردم و انقلاب انجام دهيد، ما ناچار به حمايت و دفاع از مردم خواهيم بود.» پس از چاپ اين اطلاعيه، كشوري و دوستانش آماده بودند تا در صورت مداخله نيروهاي نظامي عليه مردم، اطلاعيهها را توسط بالگردها بين آنان تقسيم كنند تا شورشي در بين نظاميان ارتش مناطق غرب كشور ايجاد شود، كه خوشبختانه بدنة ارتش در آن برهة زماني با مردم همراه شد و بنابراين، تلاش دو ماهة كشوري و دوستانش در مسجد حاجي داعي براي بررسي راههاي خنثيسازي تحركات عليه مردم، نياز به عملياتي شدن نداشت.[1]
منبع: کتاب چاي آخر. صفحه 57