سیزده سال مادری؛ تقدیم به مادران چشم انتظار
ساعتت را به دست بسته پدر،سهم من هم چفیهای خونین
رفتی و آنچه از تو برگشته، ساعت و چفیه و پلاک و همین
سیزده سال خوب و شیرین را گریه کردیم شب به شب با هم
پدر از کار و غیرتت میگفت من هم از حسن خلق و دین و یقین
مشهد سال شصت یادت هست؟ روی دوش پدر سوار شدی
آرزویت چه بود پای ضریح که بریدی دل از زمان و زمین
کمرش درد میکند پدرت نصف شب ناله میزند از درد
طفلکی پیرمرد حق دارد او نحیف است و داغ تو سنگین
من کمر خم نکردهام اما تو مرامت کجاست...خوش غیرت
دوستانت تمام برگشتند آخری این دو هفته پیش...امین...
پیکرش را میان اشک و گلاب صبح جمعه به خانه آوردند
محشری آفریده شد که نگو یا به قول خودت...بیا و ببین
سیزده سال مادری کردم بعد از آن هم که خون دل خوردم
بعد پنجاه و پنج سال امروز سر راحت گذاشتم به زمین
منبع: چشمه آیینه، گزیده شعر کنگره
ایثار / به کوشش داریوش ذوالفقاری، معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد
شهید و امور ایثارگران، انتشارات مهر تابان 1395.