تا ده چشم گذاشت / تا یک عمر چشم به راه بود
تو
چشم گذاشتی
من
«یک» کوچه را پشت سر گذاشتم
و از خاکریز سرازیر شدم
-شبانه-
مرگ «دو» ستاره ی دنباله دار
صورت آسمان را میخراشید
من به گونه های تو فکر میکردم
و تنها «سه» ثانیه فرصت داشتم که خیز بردارم
تا خمپارهای
در سینه ام پیدایت نکند....
خاک که همبازی ما بود
حالا در دو جبهه میجنگید
و تله های انفجاری بسیاری در سرش میپروراند
-از
نقطهای که برف آرام
بر گیسوان تو مینشست
تا
شبی که اروند
موهای آشفته ای داشت-
این «چهار» انگشت را
روی نقشه جا میگذارم
و «پنج» امین نامه را به باد میدهم
«شش»
«هفت»
«هشت» سطر که بخوانی
صدا قطع میشود
با قطعنامه ای
که شاید در سطر «نه»
به صرافت انگشت های تو ميافتاد....
«ده»!
سنگر را زدند!
بعد آمدی
بی آنکه برایت دستی تکان بدهم
یا لبخندی زده باشم....
مورچه ها همبازی های خوبی نیستند
اما چشم از این قطار برندار
شاید پیدایم کرده باشی
من سرم را در یک گور دسته جمعی گم کرده ام
و نمیدانم قلبم
در کدامیک از این سینه ها
از حرکت ایستاد...
داشتم به مادرم میگفتم
چگونه میشود
تا ده چشم گذاشت
-تا-
یک عمر چشم به راه بود
که یک گلوله از شقیقه ام رد شد
و همهي افکارم را از هم پاشید
شاید این گروه تفحص بتواند
چیزهایی برایش جمع کند...
سروده ثریا عبدی
منبع: چشمه آیینه، گزیده شعر کنگره
ایثار / به کوشش داریوش ذوالفقاری، معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد
شهید و امور ایثارگران، انتشارات مهر تابان 1395.