«اگر پدرم را دیدی»
نمایشنامه «اگر پدرم را دیدی» داستان نوجوانی به نام «آرما» است که پدرش به اسارت رژیم بعث درآمده است و مادرش به کمک زنان دیگر مشغول جمعآوری کمکهای مردمی به پشت جبهه است. روزی یک جنگنده عراقی دچار آسیب شده و خلبان آن با کمک چتر خود را نجات میدهد. خلبان توسط آرما به یک خانهباغ برده میشود. آرما سعی دارد به خلبان عراقی کمک کند تا او به کشورش برگردد و کاری کند تا پدر آرما به خانه بیاید.
«اگر پدرم را دیدی» داستان ساده و روان و به دور از افت و خیز دارد. اما در عین حال موقعیتهای نمایشی بسیاری دارد که میتواند برای نوجوانان جذاب باشد. در شرایطی که تئاتر کودک و نوجوان در اوضاع خوبی به سر نمیبرد، نگارش نمایشنامههایی با محوریت نواجوانان اتفاق خوبی است؛ بخصوص اینکه این نمایشنامهها در حوزه دفاع مقدس نیز نگاشته شده باشند؛ چرا که نمایشنامههایی چون «اگر پدرم را دیدی» میتواند تا حد زیادی خلأ متون دفاع مقدسی را مرتفع کند؛ مشروط به آن که حمایتهای لازم از سوی مدیران تئاتری برای اجرای آنها صورت بگیرد.
قسمتی از متن کتاب
«آرما: باید به پلیسها بگم. باید بهشون بگم همون خلبانی که همه دنبالش میگردن، اینجا، تو خونهباغ ماست. پسر! اون وقت همون خبرنگاره که تو تلویزیون بود، میاد اینجا، از ما فیلم میگیره. بعد تو تلویزیون همه میبین که من این خلبان عراقی رو اسیر کردم، اسیر کردم [تو ذهنش داد میزند] اسیر کردم! نگه اونا بابای منو اسیر نکردن؟ [آرما توی ذهنش با چهرهای آرام و مهربان، رو به خلبان] بیچاره پسرش.
حتما یه نفر چند روز بعد با موتور میره در خونهشون، مادر محمد صدیق رو صدا میزنه. مادرش چادر سر میکنه، اونا هم چادر سرشون میکنن؟ [مکث] حالا هرچی، مادرش میره دم در. موتورسوار با مادرش پچ پچ میکنه. مادرش یه دفعه از حال میره، غش میکنه. همسایههاشون میان تو خونهشون. به مادرش آب قند میدن، بادش میزنن، هی بهش دلداری میدن. محمدصدیق اولش نمیفهمه چی شده. اما چند وقت بعد، کمکم میفهمه باباش اسیر شده، اسیر!»
«اگر پدرم را دیدی» در 40 صفحه به قلم «شیرین اسحاقی» تالیف و توسط نشر «هنر دفاع» وابسته به سازمان هنری و امور سینمایی دفاع مقدس در 2 هزار نسخه منتشر شده است.