رجایی؛ آیینه سادگیها/ سادگی در زندگی شخصی
من همیشه از یک جا حقوق گرفتهام
وقتی چریکهای فدایی خلق ابلاغ و حکم حقوقی آقای رجایی را که نخستوزیر شده بود، چاپ و ادعا کردند که اقای رجایی دو حقوق میگیرد، به ایشان نوشتم که اقای رجایی شما چرا دو حقوق میگیری، نکند حواست به دلیل کثرت کارها پرت است و متوجه نیستی که داری دو حقوق میگیری. جواب دادند: برادر صابری من همیشه یک جا حقوق گرفتهام و آن حقوق معلمی من است. (کیومرث صابری فومنی)
نخستوزیری که از دستفروشی میوه میخرد
یک بار که از نخستوزیری با آقای رجایی به منزل میرفتیم، در نزدیکی سرچشمه تا چشمشان به چند دورهگرد که با گاریهایی که داشتند میوه میفروختند، افتاد به راننده گفت: ماشین را اینجا نگه دار. پرسیدم کجا؟ گفت: میخواهم از این گاری، پرتقال برای منزل بخرم. وقتی خواست از ماشین پیاده شود به آقای رجایی گفتم محافظها و یا همکارهای دیگر هستند، هر وقت خواستید بگویید برایتان از جاهای مناسبی تهیه میکنند. گفت نه و سپس از ماشین پیاده شده و به طرف آن دستفروش رفت و مقداری روی قیمت هم با او چک و چانه زد و چند کیلو پرتقال خرید چون آن فرد میوهفروش در اواخر او را شناخت، در نگاهش پیدا بود که خیلی متعجب است که نخستوزیر مملکت از یک دستفروشی مثل او میوه منزلش را میخرد.
وقتی از آن مرد خداحافظی کرد و سوار ماشین شد، به من گفت: میدانی چرا من این کار را کردم؟ گفتم نه، گفت: برای این که یک مقدار از مشکلات مردم را که مربوط به قیمت اجناس و گرانی نرخهاست بفهمم. من گفتم آخر گزارش نرخها و قیمت اجناس که در بولتنهای خبری برای شما میآید. گفت نه، خودم میخواهم از نزدیک با مردم در تماس باشم، چون خیلی از مسایل و مشکلات مردم را در خرید و فروش به راحتی میشود فهمید. (حسن عسکری راد)
نمیتوانم به بقیه مردم کار نداشته باشم
اوایل انقلاب که آمریکاییها از ایران فرار میکردند و میرفتند، یک مقدار از اثاثیهای را که داشتند در تهران حراج کرده و میفروختند و من هم رفتم چیزهایی را که نیاز داشتم به قیمت ارزان خریدم. چون در منزل دائیام یک کپسول گاز بیشتر نبود، به ایشان گفتم: هر کپسول گاز را به جای 260 تومان 150 تومان میدهند، اجازه بدهید 2 کپسول برایتان بخرم و بیاورم، چون یک کپسول گاز بیشتر ندارید. گفت: مگر همه مردم دو-سه تا کپسول دارند که من هم داشته باشم؟ گفت: شما به بقیه مردم چکار دارید؟ گفت: نمیتوانم نداشته باشم و آخرش هم راضی نشد. (یوسف صباغان)
خدا پدر و مادر کمیته را بیامرزد
یک روز از آقای رجایی پرسیدم: شما با این گرفتاری و اشتغال زیادی که دارید، اجناس مورد احتیاج منزلتان را چطوری تامین میکنید؟ گفت: من هم مثل همه مردم دفترچه بسیج اقتصادی دارم، ولی چون خیلی گرفتارم، خدا پدر و مادر کمیته را بیامرزد که کوپنهای ما را میبرند و سهمیه ما را میگیرند. سوال ما از ایشان بدین جهت بود که فکر میکردیم در شرایطی ارزاق ضروری مردم کوپنی است، لابد ایشان به گونه دیگری زندگی میکنند. ولی دیدیم که نخستوزیر مثل همه مردم دفترچه کوپن بسیج اقتصادی دارد. (احمد صانعی)
کفش خودش را واکس میزد
بارها شاهد بودیم آقای رجایی کفش خود را واکس میزند و این برای من باورکردنی نبود که یک نخستوزیر کفش خود را واکس بزند. چون خیلیها بودند که افتخار میکردند این کار را برای او انجام بدهند، ولی ایشان اجازه نمیداد. کفشهای ایشان معمولا بند نداشت که باعث میشد آنها را به سرعت بپوشد و حرکت کند و از بس هم آنها را پوشیده بود، پاشنه کفشها قدری به عقب کشیده شده بود. (حسن عسکریراد)