شهید بواسطه همسرش به دانشآموزان نیازمند کمک میکرد
سلام و صلوات خدا بر امام حاضر ، حجت حق ، برپا كننده عدل الهي و درود و بركات هميشگي نثار ارواح پاك و مطهر تمامي شهيدان شاهد و بالاخص امام شهيدان خميني كبير . صحبت از شهيدان و نوشتن خاطراتي چند از آنها ، صحبت از ارواحي است متعالي كه ارض خاكي دنيا را جولانگاه وجود آسماني خود نديدند و رفتند تا هميشه جاودانه بمانند . آري شهيدان هميشگي هستند و متعلق به همه افراد جامعه و اگر چه در حد معادلات ما انسانها نسبت بين آدمها را از طريق شناسنامه تعيين مي كنند ولي من هيچگاه خود را جداي از شهيدان نمي دانم و احساس مي كنم به نسبتي بالاتر از خواهر يا برادر با آنها پيوستگي دارم .
خاطره اي هم كه ميخواهم بنويسم اگرچه در مورد شهيدي است كه هيچ نسبت شناسنامه اي با او ندارم ولي هميشه با مرور اين خاطره در ذهنم احساس ميكنم كه يادآوري خاطره اي است كه از يك خواهر شهيد نسبت به برادرش . خاطره من مربوط به دوران تحصيلات ابتدايي ام در مدرسه ابتدايي شهرك چقاگلان كرمانشاه مي باشد. تحصيلات ابتدايي من همزمان با شروع جنگ تحميلي و حمله ناجوانمردانه رژيم بعثي به سرزمين عزيزمان بود كه بسيج تمامي مردم ايران و بخصوص جوانان اين مرزو بوم را بدنبال داشت . مدتي از آشنايي ما با مدير مدرسه كه تازگي به مدرسه ما معرفي شده بود مي گذشت كه پي برديم همسر ايشان نيز خلبان و رزمنده اي از خيل رزمندگان عزيز كه در جبهه ها مشغول دفاع از كشور مي باشد ، است .
در طي مدت زماني كه مدير مدرسه با بچه هاي مدرسه آشنا شده بود توانسته بود ارتباط لازم را با بچه هایی که از نظر مالي وضعيت خوبي نداشتند، برقرار کند . به همين خاطر سعي كرده بود و با تحقيق بيشتر در مورد بچه هايي كه واقعا نيازمند كمك بودند را شناسایی کند و كمكهاي نقدي و غير نقدي داشته باشد البته طوري كه بچه هاي ديگر متوجه نشوند. خلاصه روزها مي گذشت و ارتباط بچه ها هم با مدير مدرسه بيشتر مي شد . بعد از ظهر يكي از روزها كه در منزل بوديم متوجه شدم دو نفر آقا آدرس منزل يكي از همسايگان را كه پسرش همكلاس ما بود و از نظر وضعيت مالي در وضع خوبي نبودند از مادرم گرفتند و رفتند و آن روزها ما اصلا پي نبرديم كه ايشان كي بودند و با همسايه ما چكار داشتند .
آشنايي خانم مدير به خانواده ها هم كشيده شده بود طوري كه از مشكلات خانوادگي بچه ها هم خبر داشتند . يكي از روزها كه مثل همه روزها مدرسه رفته بوديم ، متوجه شديم بخاطر شهادت خلبان شهيد يحيي شمشاديان همسر مدير مدرسه مان و شركت معلمان مدرسه در مراسم تشيیع، كلاسها تعطيل شده بود . مدتي كه از شهادت اين شهيد بزرگوار گذشت و مديرمان دوباره به مدرسه آمد ، تازه متوجه شديم كه تمام كمك هاي انجام شده به خواست اين شهيد بزرگوار و واسطه همسرش كه مدير ما بود انجام شده است. و همچنين پي برديم كه يكي از دو نفر آقايي كه آدرس منزل همسايه مان را از مادرم گرفته بود شهيد شمشادیان بوده است .
حتي بعدها كسانيكه اين شهيد عزيز به درب منازل آنها جهت كمك كردن مراجعه كرده بود متوجه شده بودند كه كسي كه بعنوان همسر ايشان به شهادت رسيده همان شخصي بوده است كه به آنها كمك كرده است و اگر مطالب مربوط به خاطره مذكور بعد از شهادت اين شهيد عزيزرا از همسرش نمي شنيدیم شايد هيچگاه كسي اين فرد خير را نمي شناخت . پس از شهادت اين شهيد والا مقام مدرسه ما هم به نام اين شهيد نامگذاري شد تا براي هميشه خاطرات اين عزيز در روح و جان ما جاودانه بماند. همين شهيد عزيز با اين روح لطيف و احساسات ظريفش بواسطه فيلم و خاطراتي كه از همرزمان ايشان از تلويزيون پخش شد نشان داده شد كه چقدر شجاعانه مبارزه كرد و جوانمردانه جان پاكش را نثار اين مرز و بوم كرد .
در پايان بوسيله اين قلم ناچيز، به روح پاك و بلندش درود مي فرستم و از خداوند متعال درجات عالي براي اين شهيد و تمامي شهيدان گرانقدر خواستارم و انشاء الله شفاعت اين شهداي عزيز در روز قيامت نصيب ما شود ، آمين.