خاطره شهدا

خاطره شهدا
خاطره سوم از شهيد بيژن اسکندرزاده

جوانمردی که موج‌ها هم مانع هدفش نشدند

مادر شهید در خاطره‌ای روایت می‌کند: «پس از شهادت بیژن، تعدادی از دوستانش به خانه‌ ما آمدند. پس از سر سلامتی از رشادت‌ و دلاوری‌های او برایمان تعریف کردند. یکی دوستانش می‌گفت: یک روز همراه با تعدادی از دوستان در کنار شط اروندرود قدم می‌زدیم که...» متن کامل خاطره سوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطراتی از شهید «سید عباس حسینی اوزینه»

او را شهید زنده صدا می‌کردیم

غلامرضا نوملی همرزم شهید «سیدعباس حسینی اوزینه» نقل می‌کند: سید عباس شب‌ها از سنگر بیرون می‌رفت، نماز شب می‌خواند و خیلی با دعا و مناجات مأنوس بود، برای همین ما او را شهید زنده صدا می‌کردیم، و او در جواب ما می‌گفت: بادمجان بم آفت ندارد، من کجا و شهادت کجا!
خاطره خودنوشت شهید رستمی «5»

روایت یک روز در سردشت

شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «مثل بيشتر روزها، روز 24 بهمن را شروع کرديم، هوا آفتابی بود و حتی يک تکه ابر در آسمان پيدا نبود. آن روز هلیکوپترها 3 سری آمدند و همراه خود مقداری وسایل سوخت و تعدادی نیروی پاسدار برای تعويض پاسداران آوردند...»متن کامل خاطره پنجم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
قسمت نخست خاطرات شهید «ابوالقاسم جابرزاده»

در کار خیر پیشتاز بود

همسر شهید «ابوالقاسم جابرزاده» نقل می‌کند: «زمان جنگ، تعدادی از مردم مناطق جنگ‌زده، شهر و خانه‌هایشان را ترک کرده و آواره شهر‌های امن کشور شده بودند. قاسم که همیشه در کار خیر پیشتاز بود، کارت‌هایی را درست کرد و به جنگ زده‌ها داد و گفت: هرکدام از آن‌ها آمدند، برایشان نیم‌بها حساب کنید.»

«شرح حماسه یاران» به روایت هم‌رزمی که شهید شد

شهید «هوشنگ فتحعلی» از شهدای دوران دفاع مقدس است. او در خاطراتی خودنوشت از شهادت یک هم‌رزمش چنین می‌نگارد: «یکی از بهترین سربازهای اسلام به نام «عباس کوهزادی» با دلاوری‌های زیاد به شرف شهادت رسید. مدت 7 ماه در جبهه‌های جنوب پا به پای هم بودیم و خواهیم بود.»
قسمت نخست خاطرات شهید «مجید آتش‌فراز»

مانند اربابش حسین، با لبی تشنه به لقای پروردگارش شتافت

هم‌رزم شهید «مجید آتش‌فراز» نقل می‌کند: «یک بعدازظهر بود که از خط برگشت. گفت: علیرضا! یک لیوان آب خنک به من می‌دی؟ گفتم: تا برگردی آب خنک درست می‌کنم. در حال وضو گرفتن بود که گلوله خمپاره آمد، منفجر شد و سر او را برد.»

کلیپ|راز یک جفت کفش مادر شهید

مادر شهید غلامحسین بارانی روایت میکند:مدتی بود نیاز به یک جفت کفش داشتم ولی به دلیل ناتوانی در راه رفتن برایم مقدور نبود به خرید برم. شبی غلامحسین به خوابم آمد و نشانی یک جفت کفش در منزل را به من داد...»

شهیدی که به عیادت مادر بیمارش می‌آمد

مادر شهید «ایرج کنشلو» نقل می‌کند: «آمد پیشم و گفت: پیش من نمی‌یای؟ گفتم: مریض بودم، دلم می‌خواست بیام، اما نتونستم. گفت: مادر! همیشه که تو نباید به من سر بزنی، یک‌بار هم من می‌یام، اشکالی نداره.» نوید شاهد سمنان به مناسبت هفته فراجا، خاطرات این شهید گران‌قدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند.
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدمهدی پریمی»

لباس غواصی، لباس دامادی من است!

هم‌رزم شهید «محمدمهدی پریمی» نقل می‌کند: «شهید پریمی کم سن و سال بود؛ اما از خواب زود بلند می‌شد و از سنگر بیرون می‌آمد. با توجه به آن سرما و لباس غواصی خیس، آن را بر تن می‌کرد و با عشق و علاقه داخل آب می‌شد.‌ می‌گفت: این لباس دامادی من است و بایستی با این لباس به شهادت برسم.»
قسمت دوم خاطرات شهید «حسین باقریان»

آرام و با شکوه خوابیده بودند

برادر شهید «حسین باقریان» نقل می‌کند: «روی شهدا را یکی‌یکی پس می‌کردند؛ چه آرام و با شکوه خوابیده بودند. همه آشنا بودند و من قلبم داشت از جا کنده می‌شد. نفسم به شماره افتاده بود تا وقتی چشمم به سروصورت حسین افتاد، گفتم: حاجی این حسین است! حسین ما! برادرم! حاجی برادرم چرا خانه نیامده؟! چرا اینجا خوابیده؟!»
قسمت نخست خاطرات شهید «حسین باقریان»

سرخی خون شهدا، سیاهی خیابان را پوشاند

برادر شهید «حسین باقریان» نقل می‌کند: «بهمن ۵۷ حسین هم با جمعیت هم‌صدا و همراه بود که متوجه یکی از بچه‌ها شد که سرش شکسته و خون همۀ صورتش را رنگین کرده بود. گفت: چی شده هم شهری؟ تیر خوردی؟ گفت: نه نامرد‌ها باتوم به سرم زدند! ...»

جلسه شورای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت در کمیجان برگزار شد

روح اله رحیمی پور در جلسه شهرستانی شورای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت گفت: «شهیدان چشم و چراغ این انقلاب هستند و به گردن همه ملت حق دارند ما همه زندگی امنیت و آسایشمان را مدیون شهدا هستیم» .

برگزاری یادواره شهدای منطقه موگرمون

یادواره شهدای منطقه موگرمون با حضور مردم و جمعی از مسولان لنده در روستای وحدت برگزار شد.
قسمت دوم خاطرات شهید حسین شعبانی

حسین رفت و من بی‌هوش روی زمین افتادم

مادر شهید «حسین شعبانی» نقل می‌کند: «قبل از افطار رفتم خانه تا ماست و سبزی بیاورم و سفره را آماده کنیم. وقتی رسیدم جلوی در خانه دیدم حسین آنجاست. ظرف ماست و سبزی را از من گرفت و به من گفت: مادر! اینها برای تو سنگین است؛ من همه وسایل را می‌آورم. ناگهان یادم آمد که حسین شهید شده ...»

تضمین داود، تقدیرم را رقم زد

«پس از شهادت داود، وقتی برادرش به خواستگاری‌ام آمد تردید داشتم چه جوابی بدهم. بعد از چند شب، شهید به خوابم آمد و گفت: آینده‌ات رو تضمین می‌کنم؛ مشکلی پیش نمی‌آید. با برادرم زندگی خوبی خواهی داشت.» نوید شاهد سمنان در سالگرد شهادت شهید «داود کیفری»، خاطراتی از این شهید گرانقدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند.

روز شهادت حضرت زهرا(س) با تیری به پهلو آسمانی شد

یکی از همرزمان شهید علیرضا هاشمی نژاد در خاطره ای می گوید: «علیرضا وقتی شهادت همرزمانمان را می دید، بی نهایت دلگیر می شد و می گفت: چرا من به شهادت نمی رسم و...» متن کامل خاطره این شهید بزگوار را در نوید شاهد بخوانید.
در روایت از شهیدعلوی آمده است:

نمی‌گذارم ناموسم به‌دستِ دشمن بیفتد

شهيد «سيدبابا علوي» از شهدای دوران دفاع مقدس است. از او نقل شده است که مي‌خواهم بروم از كشورم و دينم اسلام دفاع كنم و نگذارم كه ناموسم به دست دشمن بيفتد.

جِن هندوانه

یکی از همرزمان شهید «جلال نوبهار» در خاطره ای می گوید: «وسط تعریف بچه های گردان، چشم «دارعلی» می رفت به هندوانه ی بزرگ «عمو برات» که پای خاکریز، جلو منبع آب سبز شده بود و چشمک می زد و...» متن خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

بسیار مهربان و باخدا بود

نوید شاهد - «فریدون سنگرزاده» از شهدای سرباز استان هرمزگان است که بيست و هفتم آبان 1342 در شهرستان بندرعباس به دنیا آمد. مادرش در روایتی از او می گوید: «فریدون انسانی بسیار مهربان و باخدا بود. در طول مدتی که با ما زندگی  می کرد ،حتی یک مرتبه به پدر و مادرش بی احترامی نکرد» ادامه این روایت را در نوید شاهد هرمزگان بخوانید.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

فیلم| شهیدی که سرباز امام رضا(ع) بود

نوید شاهد - «گل‎بدن کولیوند» مادر شهید «رضا ترکاشوند» در روایت از فرزند شهیدش بیان می‌کند: «از مشهد که برگشتیم فرزند چهارممان به دنیا آمد. پدرش گفت: نامش را رضا می گذاریم که سرباز امام رضا باشد.»
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه