دستخط رهبر انقلاب درباره شهید فولادگر، مُهر شهادت اوست
سردار سرتیپ
پاسدار دکتر شهید علی اصغر فولادگر از فرماندهان سپاه و کارشناسان مسائل سیاسی و منطقهای
بود که در جریان فاجعه منا به شهادت رسید. آن شهید والامقام دارای کارنامهای
درخشان و سرشار از همت و اراده جهادی و توأم با اخلاص در عرصههای دفاع از انقلاب بود. ناگفتههای همسر مکرمه سردار علیاصغر فولادگر ابعاد جدیدی از زندگی پرتلاش و
سوابق درخشان وی در سالهای گذشته را بیش از پیش نمایان میکند. ایشان با خوشرویی
و مهربانی ویژهای پذیرایمان میشود.
لطفاً یک معرفی اجمالی از شهید فولادگر و خانوادهشان داشته باشید.
ایشان سال 1339 در خانواده مذهبی در شهر اصفهان متولد شدند. پدرشان «حاج احمد فولادگر» در کسوت آهنگری نان حلالی برای خانواده مهیا میکردند؛ اما فرد بسیار اهل مطالعه و روشن بینی بودند به طوری که به شکل مستمر در جلسات سخنرانی استاد فلسفی و استاد حلبی شرکت میکردند و این عادت به مطالعه و آموختن را تا روزی که در قید حیات بودند دنبال میکردند. مادرشان خانم «بتول فولادگر» در اصفهان زندگی میکنند. همسرم به همراه پنج خواهر و یک برادر در این خانواده بزرگوار رشد یافت.
آیا روایت یا خاطرهای از کودکی ایشان را خانوادهشان شنیدهاید که برایمان بازگو کنید؟
مادرشان تعریف میکردند که خدا به ایشان پنج دختر عنایت کرده بود و حاج خانم از خداپسر میخواستند موقعی که فرزند ششم را باردار بودند خواب میبینند که عدهای مهمان به خانهشان آمدهاند میپرسد این افراد چه کسانی هستند؟ میگویند اینها پنج تن آل ابا هستند.
مادر سردار فولادگر در عالم خواب میگوید: «من احساس کردم چون شأن من کم است نباید در اتاق کنار ایشان باشم و از پشت در به صحبتهای آنها گوش میدادم» و پرسیدم: «این خانم که چادر سفید دارند که هستند؟» پاسخ دادند: «ایشان فاطمه زهرا (س) هستند و میخواهند علیاصغر را به محراب ببرند». صبح خواب را برای خانواده تعریف میکند و همسرش خطاب به وی میگوید: «اسم خودش را آورده است» و نام «علیاصغر» را برای شهید فولادگر انتخاب میکنند.
از دوران مدرسه و فعالیتهای همسرتان در روزهای انقلاب بگویید؟
همسرم مقطع ابتدایی را در مدرسه اقدسیه و راهنمایی خود را در مدرسه ابومسعود و در ادامه آن در دبیرستان ادب تحصیل کردند و در سال 1357 موفق به اخذ دیپلم در رشته اقتصاد و علوم اجتماعی شدند و در همان سال در رشته تاریخ دانشگاه اصفهان پذیرفته شدند. با شروع انقلاب در همه تظاهرات خیابانی شرکت میکردند، مادرشان میگویند در را به روی علی اصغر قفل میکردم که به راهپیمایی نرود اما او به پشت بام میرفت و چون پشت بامهای خانههای قدیمی اصفهان به یکدیگر متصل بود بالاخره خودش را به راهپیمایی میرساند مادرش که نمیتوانست مانع حضورش شود، همراه او در تظاهرات شرکت میکردند.
بعد از پیروزی انقلاب چه کردند؟
همسرم در رشته تاریخ دانشگاه اصفهان قبول شده بودند که با پیروزی انقلاب اسلامی و انقلاب فرهنگی دانشگاهها بسته شد در اردوهای جهادی شرکت میکرد و به مناطق محرومی چون مصر و جندق جهت خدمترسانی میرفت.
ایشان جزو اولین افراد، وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اصفهان شدند و به دلیل بلوغ فکری و روابط اجتماعی خوبش در بخش حساس گزینش سپاه اصفهان مشغول به خدمت شدند؛ با شروع جنگ تحمیلی، در عملیات «فتحالمبین»، «رمضان»، «ثامنالائمه» و دیگر عملیاتها شرکت کردند.
به دلیل موقعیت خاص شغلی که داشتند سپاه پاسداران با حضور وی در جنگ موافقت نمیکرد و از سویی به خاطر حساسیت مادرشان بر وی، خبر اعزام شدن خود به جبهه را به خانواده نمیدادند و به بهانه مأموریت خانه را ترک میکردند و در سال 62 تا 63 فرماندهی سپاه کاشان را عهدهدار بودند.
از آشنایی و ازدواج تان با شهید سردار فولادگر تعریف کنید؟
من نیز همانند شهید فولادگر در خانوادهای مذهبی و علاقه مند به انقلاب و امام بزرگ شده بودم. برادرانم در جنگ حضور داشتند یک سال قبل از اینکه با همسرم ازدواج کنم برادرم «یدالله» در عملیات بیت المقدس در منطقهٔ شلمچه جاویدالاثر شد و تا کنون پیکرش را نیافتهاند و برادر دیگرم «حسین» نیز جانباز است. از نظر اعتقادی بسیار به هم نزدیک بودیم؛ اما در مورد نحوه آشنایی با ایشان باید بگویم که خواهرزادهشان هم مدرسهای من بود و وی مرا به مادرشان معرفی کرده بود و آنها نیز برای خواستگاری به منزلمان آمدند. همسرم یک روز قبل از مراسم ازدواجمان از کاشان به اصفهان آمدند و مراسمی ساده و بدون تجملات برگزار شد. مرداد ماه سال 62 عقد کردیم و سال 63 زندگی مشترکمان آغاز شد.
چند فرزند دارید؟
ثمره ازدواجمان نیز سه دختر به نامهای «سعیده»، «مریم» و «زهرا» است که هر سه حافظ کل قرآن هستند. باید بگویم زندگیمان را در دو اتاق خانه مادر شوهرم شروع کردیم. مدتی بعد ایشان از کاشان به اصفهان برگشتند و همزمان با شروع کار در سپاه، تحصیل خود در دانشگاه ادامه دادند. تا اواخر سال 65 در سمت بازرسی سپاه اصفهان مشغول بودند و بعد از آن در اوج جنگهای داخلی لبنان و تجاوز اسرائیل به جنوب لبنان، به این کشور اعزام شدند.
لطفاً کمی بیشتر از مقطع حضور همسرتان در لبنان بگویید؟
همسرم برای آموزش نیروهای مقاومت به لبنان رفتند. در آن زمان نیروهای ایرانی در روستای نبیشیت که یک روستای کوچک شیعهنشین بود، نیروهای اعزام شده، به دلیل موقعیت مکانی خاص و استراتژیک آن، در آنجا سکونت داشتند و به دلیل تعداد کم ایرانیها در آنجا و روابط اجتماعی بسیار بالایی که همسرم داشتند، در مدت دو ماه به زبان عربی مسلط شدند. در سال 69 تا سال 71 به صورت دیپلمات به «بعلبک» منتقل شدند و در این زمان در کنار کار در دانشگاه زحله در رشته تاریخ در مقطع فوقلیسانس پذیرفته شدند و پایاننامهشان را با عنوان «علاقات شیعه ایران و شیعه لبنان فی دوله صفویه» به چاپ رساندند.
شما نیز با همسرتان به لبنان رفتید؟
ایشان اواخر سال 1365 به عنوان مسوول آموزش نظامی به جنوب لبنان اعزام شدند. حدود سه ماه به تنهایی در لبنان فعالیت میکردند. سال 1366 به همراه همسرم ودخترم «سعیده» که آن موقع حدود یک سال داشت به لبنان رفتیم و حدوداً تا اواخر سال 1368 در آنجا ساکن بودیم. در همان سال خداوند هدیهای دیگر به ما عطا کرد و دختر دوممان «مریم» به دنیا آمد برای تولد او به ایران بازگشتم و حدود دوسال و نیم بعد اواسط سال 1370 دختر سوممان «زهرا» متولد شد؛ و در سال 1372 مأموریت همسرم به اتمام رسید و همگی به ایران برگشتیم.
شهید فولادگر بعد از بازگشت ایران مشغول چه کاری شدند؟
همان سال ایشان باز در نیروی قدس مشغول به کار شدند. خودشان همیشه میگفتند که در یک بخش یا اداره بیشتر از چهار یا پنج سال نباید ماند باید کار را به نیروهای جدید و افکار نو سپرد تا دچار رخوت و رکود نشود و خودشان دایما در قسمتهای مختلف فعالیت داشتند مدتی نیز در ستاد مشترک سپاه معاونت اطلاعات بودند. در آن زمان ما از سال 72 تا 79 در شهرک شهید کلاهدوز تهران ساکن بودیم و من تصمیم گرفتم که به تحصیلات حوزوی بپردازم اما همسرم درسال 1379 به سودان منتقل شدند.
شهید فولادگر با چه سمتی به سودان منتقل شدند؟
ایشان به عنوان وابستهٔ نظامی ایران در سودان از سال 80 تا 84 در حوزه نظامی فعالیت میکردند.
از دیگر فعالیتهایشان بگویید؟
همسرم به زبان عربی به خوبی مسلط بودند و مدتی که در سودان ساکن بودیم عربی را به لهجهٔ سودانی صحبت میکردند و با مردم محلی رابطه بسیار نزدیک و گرمی داشتند. به دلیل علاقه شخصی به مطالعه نهضتها و احزاب سیاسی و مذهبی در کشورهای مسلمان پرداخت و به علت اطلاعات و آگاهی فراوان در این حوزه به عنوان کارشناس مسائل خاورمیانه نیز فعالیت میکردند.
از روزهای برگشت دوبارهتان به ایران بگویید؟
سعیده خانم دختر بزرگم یکسال و نیم زودتر از ما به ایران برگشت چون برای کنکورآماده میشد و در سال 1384 در رشته مهندسی کامپیوتردانشگاه اصفهان قبول شد همسرم نیز بعد از برگشتمان از سودان در معاونت اطلاعات ستاد مشترک سپاه فعالیت خود را آغاز کرد. از حدود سال 1387 دو روز در هفته با سرلشکر صفوی که مشاور مقام معظم رهبری بودند همکاری میکردند و دو روز در هفته نیز در دانشگاه امام حسین تدریس داشتند. مدتی هم به عنوان مبلغ در حوزه عربی در بعثه رهبری در عربستان فعالیت میکردند. آنجا با قبایل و جوانانشان ارتباط برقرار و برای انقلاب اسلامی تبلیغ میکرد. پس از بازگشت از سودان در سال 85 در رشته روابط بینالملل و جغرافیای سیاسی در دانشگاه امام حسین (ع) پذیرفته شدند و پایاننامهشان را با عنوان «تصوف و نقش آن در کشورهای عربی و به طور خاص مصر و سودان» ارائه کردند. همچنین در سال 90 به اتفاق تعدادی از دوستانشان بنیاد نصف جهان را تأسیس کردند و در این بنیاد علمی پژوهشی جزو شخصیتهای مؤثر بودند و همزمان در دانشگاه هنر تهران به عنوان استاد دروس تاریخ و دفاع مقدس تدریس میکردند.
از اخلاق و منش شهید فولادگر هم بفرمایید.
بسیار روابط اجتماعی قوی داشتند و با وجودی که یک نظامی بودند اما با همه، بسیار خونگرم و صمیمی برخورد میکردند. دوستان زیادی داشتند و سعی میکردند که فضا را برای آموزش دانشجویان شاد نگه دارند و این روحیه را در مورد فرزندانشان نیز داشتند. فرد بسیار فعال و با انگیزهای بودند؛ با وجودی که در تهران کار میکردند ولی دائماً به اصفهان سر می زندند تا با فامیل صلهرحم داشته باشند و به مادرشان سر بزنند. در ایام محرم و تاسوعا و عاشورا به اصفهان میرفتند تا در مسجدی که از کودکی در آن فعالیت داشتند حضور پیدا کنند و فعالیت مستمری در مسجد شیش اصفهان داشتند. بسیار روابط نزدیکی با بچهها داشتند از هر فرصتی برای بازی و شادی دخترانمان استفاده میکردند و در زمینه مسائل اعتقادی با روی خوش و به گونهای که بچهها علاقه مند شوند آنعا را هدایت میکردند تا در مسیر درست قدم بردارند. این اواخر دعای کمیل با سوز دل بیشتری میخواندند و میگفتند: ما از شهدا جا ماندیم و از خدا میخواستند شهادت نصیبشان شود. وقتی وضعیت سوریه به این شکل شد هر روز اخبار سوریه و یمن را رصد میکرد و پیگیر مسائل سوریه بود. بنظرم اگر در منا شهید نمیشدند در سوریه به شهادت میرسید، همسرم همیشه از مدافعان حرم تعریف و تمجید میکردند.
حضور همسرتان در حج 94 چطور رقم خورد؟
سردار فولادگر برای اولین مرتبه در سال 1374 با کاروان افغانیهای ساکن ایران به حج مشرف شدند در این سفر با بعثه مقام معظم رهبری آشنا شدند و از سال بعد همکاریشان را با بعثه آغاز کردند تا قبل از اینکه به سودان برویم هرسال به حج اعزام میشدند. از سال 91 تا 94 به عنوان مسؤول مبلغین حوزه عربی فعایت میکردند. سال 1394 کلاسهای سیاسی مبلغین به عهده همسرم بود و به گفته اعضای این مجموعه به دلیل اطلاعات و اشراف کاملی که شهید فولادگر به مسائل سیاسی داشتند اطلاعات سیاسی مبلغین را بسیار بالا بردند. در سالهای اخیر در بعثه مقام معظم رهبری مسئولیت هدایت زباندانان بعثه را برعهده داشتند.
یک هفته قبل از اینکه همسرم به حج برود عروسی دختر کوچکم زهرا بود، بعد از عروسی همسرم سریع به تهران برگشتند تا در آخرین سمینار حج شرکت کنند. وقتی با ایشان صحبت میکردم میگفتند: «وقتی برگشتم به زهرا بگو در خانه جدیدش مهمانی بدهد.»
آخرین تماسهایشان را به خاطر دارید؟
ایشان سالها با بعثه همکاری میکردند؛ بنابراین سفرهای مکررشان به مکه مکرمه برای ما عادی شده بود، در سفر آخر و چند روز قبل از فاجعه منا با من تماس گرفتند و گفتند که امسال آل سعود حجاج را بسیار اذیت میکند و نمیگذارد که مراسم دعای کمیل برگزار شود. بعد از حادثه جرثقیل همسرم تماس گرفتند و گفتند: برای ما مثل روز روشن است که عربستان در این اتفاق کوتاهی کرد ولی میگفتند شما نگران نباشید ان شاءالله اتفاقی نمیافتد.
آن سال روز عرفه در عربستان و ایران یکی بود. شب قبلش تماس گرفتند. حدود یک بامداد بود تلفن قطع شد من دوباره شمارهاشان را گرفتم با هم صحبت کردیم از حال و هوای آنجا از ایشان پرسیدم گفتند: «الان در مشعر هستیم امسال خیلی با سالهای گذشته متفاوت است معنویت بالایی بر فضا حاکم است بر عکس سالهای قبل زائران ایرانی به جای خرید اهتمامشان به مراسم و مناجات است. میگفتند: ای کاش شما هم اینجا بودید»
فردا صبح تلویزیون را روشن کردم. دلشوره عجیبی داشتم. اخبار را نگاه کردم دیدم میگوید عدهای از زائران حج مصدوم و کشته شدهاند ساعت حدود یازه و نیم بود من ابتدا فکر کردم که این صحنهها زنده است با خودم گفتم ایرانیها معمولاً صبح زود به رمی جمرات میروند بعد متوجه شدم نه این حادثه برای همان صبح زود اتفاق افتاده؛ با تلفن همراه همسرم تماس گرفتم زنگ میخورد اما کسی جواب نمیداد حدود ساعت چهار بعد از ظهر یکی از دوستانشان گوشی همسرم را جواب داد.
و گفت که اتفاقی نیافتاده است و ایشان برای کمک رفته اند؛ اما کم کم دلشوره و ترس به دلم افتاد که اتفاقی افتاده شروع به پیگیری از سازمان حج و زیارت بعثه کردیم اما خبری نداشتند روزهای سختی بود انتظار و تنها انتظار و نگرانی برایمان مانده بود.
بعد از حادثه منا اصلاً باورمان نمیشد ایشان شهید شده باشند چون به خیلی از راههای منا آشنایی کامل داشت. از آخرین افرادی که همسرم را دیدند پیگیری کردیم و عدهای هم اذعان میکردند سردار فولادگر را سالم دیدند.
از نحوه شهادتشان چگونه اطلاع یافتید؟
از روز حادثه بیش از 100 روز مفقود بودند. اواخر پاییز همان سال برای پیدا کردن پیکرشان باید یکی از اعضای خانواده برای انجام آزمایش DNA به عربستان میرفت. بالاخره به هر سختی بود دخترم زهرا به همراه همسر و عمویش برای یافتن خبری از پدر به عربستان رفتند. آنجا متوجه شدند که پیکر پدرش را دفن کردهاند. عکسی که دخترم از پدرش در عربستان فرستاده بود نشان میداد که ایشان در روز حادثه، در زیر فشار جمعیت و آفتاب به شهادت نرسیده بودند.
اگر در حادثه منا بوده چرا بررسیهای لازم در این خصوص صورت نگرفت تا ببینند چرا هیچ اثری از کبودی و ضربه و سوختگی در بدنشان نبود.
15 دی ماه روز آخری که دخترم برای پیداکردن پیکر پدرش در عربستان حضور داشت بین عربستان و ایران قطع رابطه شد و به خاطر دارم که دخترم پشت تلفن گریه میکرد و میگفت: مادر! نذر کنید خبری از بابا پیدا شود وگرنه تا فردا باید دست خالی به ایران برگردیم.
دخترم برای پیدا
کردن پدرش خیلی بیقراری میکرد. دل یکی از عربها به حالش سوخته و گفته بود عکسی
از پدرت به من نشان بده. بعد از دیدن عکس ایشان چند فایل را به دخترم نشان دادند
که در یکی از فایل ها عکس پدرش را دیده بود. حاجیان زیر آفتاب سوخته و له شده
بودند اما پیکر همسرم سالم مانده بود و مطمئنیم روز حادثه برایشان اتفاقی نیفتاده
است.
ظاهراً سعودیها، شهدای منا را در قبرهای یک متر در دو متر سیمانی گذاشته بودند. این قبور درهای سیمانی هم داشته که حلقه فلزی به آن وصل بوده است و درهای سیمانی به راحتی برداشته میشده. آنها شهدا را در یک کاور گذاشته بودند و فقط کمی خاک روی کاورها ریخته بودند.
در پایان اگر سخن و کلامی برای خوانندگان ماهنامه شاهد یاران دارید بفرمایید:
اگر قاطعیت رهبر مظم انقلاب پس از این فاجعه نبود پیکرهای این شهدا به کشور باز نمیگشت ولی برای مرهم دلهای داغ دیده خانوادههای شهدا منا امیدواریم اقدامات جدیتری برای مقابله با سعودیها و پیگیری فاجعه صورت گیرد. سازمان حج و زیارت میگویند شهادتشان اتفاق بوده است؛ اما سئوالات بیجواب مانده برای همیشه در ذهن خانواده شهدا است. مسئولان سعودی در ابتدا میگفتند: «هیچ ایرانی دفن نشده» ولی بیش از 80 ایرانی همان روزهای اول در عربستان دفن شدند. 103 روز طول کشید تا پیکر شهید خانواده ما که به ظاهر مدفون شده بود به ایران برگردد. مسئولان میگفتند مقبرهالشهدا برای شهدای منا درست و مسائل شرعی را رعایت کردند، غسل دادند و دفن کردند. ولی اینطور نبود. به اندازه 10 هزار قبر به این شکل سیمان شده از قبل آماده کرده بودند و کل بیابان یا پادگان معیصم را از شهدای منا پر کرده بودند. به نظرمن آلسعود این حادثه را از قبل برنامهریزی کرده بود. اگر این طور نبود پس چرا باید قبرها را از قبل آماده میکردند؛ و از طرف دیگر برای یاری رساندن به حاجیان حادثهدیده منا، هیچ تمهیدی پیشبینی نشده بود.
پیام حضرت آقا و دست نوشته مبارکشان بر تصویر شهید فولادگر مثل مهر شهادتشان بود و حمایت ایشان از شهدای منا واقعاً التیامدهنده دردها بود و ما خدا را شکر میکنیم که چنین رهبری داریم؛ اما متأسفانه دستگاه دیپلماسی ما پررنگ عمل نکرد. سازمان حج و زیارت کاری انجام نداد. باید برای رسوایی وهابیان و آلسعود خیلی بیشتر از اینها تلاش کنند.
انتهای گزارش /هما زحلی