من آماده شهادتم/ مروری بر زندگی و احوال شهید آیت الله سید محمد باقر صدر
پنج ساله بود که به مدرسه رفت و تا یازده سالگی، دورة ابتدایی را به پایان رساند. نبوغ شگفت انگیز و استعداد سرشار او، حیرت استادان و همکلاس هایش را برانگیخت. اولیای مدرسه درصدد برآمدند که این کودک نابغه را به مدرسة کودکان تیزهوش بفرستند؛ تا با هزینه دولت، درس بخواند.
محمدباقر به تحصیل علوم دینی علاقه خاصی نشان می داد و علاوه براین، مادر و برادر بزرگش مایل نبودند او با پول دولت وابسته به غرب و دست اندرکاران خودباختة آموزش و پرورش عراق، درس بخواند.
دو دایی فقیه و دانشمندش، او را به سوی علوم حوزوی راهنمایی کردند.
محمدباقر برای خواهرش بنت الهدی، درس¬هایی را که یادگرفته بود، تدریس می کرد.
این ترتیب، بنت الهدی بی آن¬که به مدارس نامناسب دخترانة آن روز عراق پای بگذارد، نزد برادرش، قرآن، ادبیات، تاریخ، حدیث، فقه، اصول و... را آموخت.
مادرش همیشه با وضو به او شیر می داد و هنگام خواباندن او، قرآن می خواند.
شهید در سن کودکی به بیماری سختی مبتلا شد. مادر، پریشان و نگران به حضرت قائم آل محمد(عج) متوسل شد. یک روز بعد در عالم خواب امام را ملاقات کرد که پس از خواندن دعا، خطاب به مادر سید محمدباقر فرمود:مطمئن باش که فرزندت خوب می شود و آیندة بسیار خوبی در انتظارش می باشد.
دوازده ساله بود که به همراه برادرش سید اسماعیل، به نجف اشرف سفر کرد؛ تا در محضر استادان بزرگ حوزة علمیة شهر امامت، به تحصیلات عالی بپردازد.
او در سراسر مدت هفده- هیجده سال تحصیل، علاوه بر استفاده از هوش و استعداد و نبوغ فوق العاده، روزانه حدود شانزده ساعت به تحصیل و مطالعه و مباحثه و تحقیق می پرداخت.
این مرد بزرگ، علم را نه به عنوان هدف، بلکه به عنوان ابزاری برای هدایت و نجات خلق، قرار داده بود. از این رو، اوضاع سیاسی حاکم بر مردم مظلوم عراق، او را بر آن داشت تا با همراهی برخی عالمان آگاه، حزبی را مبتنی بر اندیشه و ایدئولوژی اسلامی، برای ساماندهی به مبارزات مسلمانان، تأسیس کند. این بینش، مقدمة حزب دعوت اسلامی در سال 1377ق. شد.
در سال 1958 میلادی، با به حکومت رسیدن عبدالکریم قاسم، میدان برای کمونیست ها در عراق باز شد و موج تفکرات و اندیشه¬های الحادی و مخالف اسلام، آن سرزمین را فراگرفت. آن حوادث تاسف بار، عالمان شیعه را به حرکت واداشت، تا به ترسیم برنامه های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فکری مکتب اسلام، هماهنگ با نیازهای حیات بشر معاصر روی بیاورند. این حرکت، جامعة روحانیت نجف اشرف را پدید آورد که سید محمدباقر صدر، نخستین بیانیة آن را نوشت.
او نهضت امام خمینی در ایران را روزنة امیدی برای نجات امت اسلام می دانست و از آغاز نهضت امام در سال 1342 ش. حوادث آن را دنبال می کرد.
همزمان با، ورود امام خمینی به حوزة علمیة نجف، جنب و جوش و نظرات متفاوتی در میان علما ایجاد شد.
سید با اشتیاق تمام در مراسم استقبال از امام شرکت کرد و شاگردان و همفکرانش را نیز به آن دعوت کرد. او در تمام چهارده سال اقامت امام در نجف، ارتباط نزدیکی با وی داشت و به امام، عشق می ورزید،
دوران مرجعیت این سید بزرگ، پس از وفات آیه الله حکیم آغاز شد.
دوسال بعد، رژیم بعث از تحرک¬های ضداستبدادی حزب دعوت اسلامی و دیگر مبارزان مسلمان، به هراس افتاد. ازاین رو، با حمله به خانة مجاهدان، آنان را دستگیر و زندانی کرد.
سید با وجود بیماری و بستری شدن در بیمارستان نجف، تحت نظر ماموران سازمان امنیت رژیم بعث قرار داشت و پس از اعتراض مردم و علما، سازمان امنیت دست از او برداشت.
در سال 1394 ق. پنج تن از شاگردان و مریدان شهید صدر، دستگیر و اعدام شدند! این حادثه، اثر ناگوار و سنگینی بر روح سید گذاشت.
سید شهید در حال ورود به حرم، به قصد اقامة نماز صبح بود. دو طلبه جوان به وی نزدیک شده، اجازه گرفتند تا سؤالی را مطرح کنند. شهید با خوشرویی، عذرخواهی کرد و گفت: وقت نماز دیر می شود و نمی¬توانم با شما بمانم و به سؤال¬هایتان پاسخ دهم.
روز بعد، شهید ساعتی زودتر به حرم مشرف شد و با دیدن آن جوانان به آنها گفت: امروز زود آمدم؛ تا سؤال¬هایتان را بشنوم و جواب بدهم.
طلبه¬ای 11 ساله، کتاب مختصری دربارة آموزش نماز در ده صفحه نوشت و با خود فکر کرد که بهترین فردی که می تواند کتابش را تصحیح کند، سید صدر است.
سید با روی باز از او استقبال کرده، کتاب را گرفت و پس از چند روز، تصحیح شدة آن را به همراه حاشیه هایی که برایش نوشته بود، به او بر گرداند و گفت:اگر پدرت کتاب را برایت چاپ نکرد، آن را بیاور؛ تا با هزینة خودم آن را برایت چاپ کنم.
سال 1397ق. بود که مردم نجف به رسمی قدیمی، در روز اربعین حسینی علیه السلام، مویه کنان و عزادار، با پای پیاده از نجف تا کربلا راهپیمایی کردند.
شهید صدر با تمام توان، به حمایت از هیئت های عزادار برخاست؛ تا مراسم شورانگیز اربعین، هرچه باشکوه¬تر برگزار شود.
در آن مراسم، ده¬ها هزار نفر در قالب عزادارن حسینی علیه السلام، اعتراض خود را برضد سلطة ضد انسانی رژیم بعث عراق، اعلام کردند.
در پی این قیام تاریخی وی او دستگیر و به سازمان امنیت بغداد منتقل شد و در آن¬جا پس از بازجویی، هشت ساعت تحت شکنجه جسمی و روحی قرار گرفت.
رژیم بعث، به همة دست اندرکاران امور تعلیم و تربیت دستور داده بود که برنامه های ضد اسلامی را در تمام سطوح آموزش، اجرا کنند.
این سید مبارز در مقام مرجعیت، با صدور فتوایی، هر گونه همکاری با رژیم را تحریم کرد.
تاثیر فتوای شهید صدر به حدی عمیق بود که یکی از مسئولان حزب، چنین اعتراف کرد:
فتوای سید محمد باقر، همة نقشه های ما را نقش بر آب کرد و هیچ کس، جز عدة کمی ترسو و بزدل، از پذیرفتن عضویت حزب و همکاری با آن، استقبال نکرد.
برگزاری تفسیر موضوعی قرآن، آن هم بعد از تعطیل کردن درس خارج فقه، یکی دیگر از مبارزات فرهنگی و سیاسی وی بود. او در تشریح این برنامه گفته بود: برای من، تدریس و تالیف و تحقیق، صورت حرفه و هدف در زندگی ندارد؛ بلکه ادای وظیفة شرعی به هر نحو ممکن، برای من از همه چیز مهم تر است. در این برهه از تاریخ اسلام، من وظیفه خود می دانم که با تفسیر قرآن، افکار مردم مسلمان عراق را آگاه و آرمان¬های انقلابی اسلام را مطرح نمایم و با بیان مفاهیم شور آفرین، حماسی و اجتماعی قرآن کریم، دل¬ها را برای پیوستن به انقلاب اسلامی ایران، آماده کنم.
محاصره، نه ماه طول کشید و در آن مدت، رژیم با فرستادن ماموران خود نزد شهید، سعی در انصراف او از راه حسینی اش نمود.
بعد از ظهر گرم و سوزان روز شنبه 19جمادی الاول 1400ق. سازمان امنیت نجف، وی را دستگیر و به سرعت به بغداد منتقل کرد. شهید می دانست که دیگر بر نخواهد گشت و برای همین، وقتی به او گفتند: آماده باشید به بغداد برویم، به آرامی جواب داد:من خیلی وقت است که آمادة شهادتم!
فردای آن روز، بنت الهدی نیز زینب گونه به اسارت درآمد.
برادر ناتنی صدام در زندان از شهید صدر خواست که فقط چند کلمه بر ضد امام خمینی و انقلاب اسلامی بنویسد؛ تا آزاد شود وگرنه، کشته خواهد شد!
او مردانه پاسخ داد:من، آمادة شهادتم و هرگز خواسته های غیر انسانی و ضد دینی شما را قبول نخواهم کرد و راه من، همان است که انتخاب کردم!