خودت را آماده کن که امروز نوبت من است
نوید شاهد: یکی از روزها که منطقه عملیاتی تنگه چزابه به شدت در زیر آتش دشمن متجاوز قرار گرفته بود من در بیمارستان، مسئول امو تخلیه مجورحین و شهدا بودم. قبل از اذان ظهر علیرضا به بیمارستان آمد تا با من دیدار کند و بعد به محل خدمتش یعنی جبهه بستان برود چون مرخصی اش تمام شده بود. بعد از سلام و احوالپرسی، ناگهان رو به من کرد و گفت: اخوی خودت را آماده کن که امروز نوبت من است و بعد از ظهر مرا در کنار شهدا خواهی دید. به شوخی از او پرسیدم: امروز چه خبره که این حرف های بودار را می زنی؟ پاسخ داد: دیشب خواب عجیبی دیدم و به دلم شده که به من هم جواز همسفری با شهدا را می دهند. بعد از چند دقیقه خداحافظی کرد و رفت و من مشغول کارهای جاری بیمارستان شدم.
چند ساعت گذشت. ساعت 4/30 بعد از ظهر را نشان می داد که آمبولانسی آژیرکشان وارد بیمارستان شد. در آمبولانس را که باز کردم علیرضا را دیدم که همبال فرشته ها شده بود. آنگونه که خود به من گفته بود. براستی او در رویای خود چه دیده بود؟
منبع: کتاب لحظه های آسمانی/ کرامات شهدا/ غلامعلی رجائی/ ناشر: نشر شاهد