دو برادر که با هم شهید شده بودند
خاطرهای از شهید شدن دو برادر باهم را نوید شاهد میخوانید.
دیدهبان ما میگفت: «فعالیت دشمن بیشتر شده و یک جورهایی مشکوک میزدنند». میگفت: «سوز سرمای مهاباد مخصوصاً در این فصل که برفها بازیشان گرفته و نمیخواهند بارششان را قطع کنند، حسابی تا مغز استخوانت میرود». میگفت: «سخت است تمام مدت یک دوربین دستت باشد و بعد آن را بگیری جلوی چشمهای عینکیات. اما اینکه میتوانی جان بچهها را با دید زدن خاک دشمن نجات بدهی، به تحمل همه سختیها میارزد». همیشه قبل از هر عملیات مهمی همینها را میگفت. اما این بار لابهلای حرفهایش انگار یک چیزی بود. رنگ و بوی دیگری داشت. وقتی از این حرفها میزد، یعنی پاتک سنگین دشمن در راه است.
بچهها رفته بودند شناسایی منطقه. قرار بود در این عملیات کمر دشمن را بشکنیم. مهدی زینالدین سردسته بچههای شناسایی بود و میگفت: «عراقیها انگار همه چیز را ول کردهاند به امان خدا». بالاخره طاقت نیاورد و رفت سنگر فرماندهی. روبهروی برادرش ایستاد و گفت: «داداش به خدا اینا مشکوک میزنن. باید زودتر یه کاری بکنیم، وگرنه ممکنه عملیات لو بره»!
حاجی دستور داد تا عملیات را جلوتر بیاندازیم. قرار شد امشب بزنیم به دل خاک دشمن و حسابی گرد و خاک به پا کنیم. ساعت دوازده شب بود که حاجی رمز عملیات را گفت و خودش همراه بچههای اطلاعات عملیات، راهی شدند سمت خاکریز عراقیها. من و چند نفر دیگر هم چون تازه آمده بودیم این مقّر، ماندیم برای حفاظت از سنگرها و تجهیزات ذخیره. صدای خمپارهها و شلیک تانکها را میشنیدیم. انگار بچهها موفق شده بودند و عملیات داشت خوب پیش میرفت، اما وقتی نور منور عراقیها را دیدیم، ترس افتاد به جانمان.
میترسیدیم بچهها لو بروند و همهشان گیر بیفتند. آخر هم طاقت نیاوردیم و یک نفر ماند آنجا. رفتیم بالای خاکریزی که بین مقّر ما و بعثیها بود. هر از گاهی تک و توک بچهها را توی نور منورها میدیدیم که افتادهاند توی تله. کاری از دستمان برنمیآمد. عملیات لو رفته بود و اوضاع از همیشه قاراشمیشتر بود.
مهدی را دیدم که داشت پیکر بیجان برادرش را از خاکریز بالا میکشید. بچهها راهی پیدا کرده بودند برای عقب نشینی. همه سرازیر شدند طرف پشت سنگرها و از آنجا برگشتند طرف خاک خودمان. دیگر دیده نمیشدند. فکر کردیم که با بچهها رفتهاند، اما وقتی برگشتیم به سنگرهایمان دیدیم که بچهها دارند او و برادرش را روی شانه میآورند. هر دو برادر با هم شهید شده بودند.