به پسرم گفتم مانند امام حسین(ع) و یارانش «کربلایی» بجنگ
نوید شاهد: «مهدی ذاکرحسینی» فرزند دوم خانوادهای است که خداوند چهار فرزند به آنها عنایت کرده است، سه پسر و یک دختر که هنوز چشم به راه برادرشان هستند تا او را در آغوش بگیرند. اما این چشمانتظاری پایانی ندارد. شهید «مهدی ذاکرحسینی» بعد از دریافت مدرک دیپلم وارد سپاه پاسداران شد و پس از رشادتهای فراوان در 26 خرداد 1395 در خلصه حلب بر اثر انفجار ساختمانی که مورد هجوم موشکهای دشمن قرار گرفت، به شهادت رسید.
همزمان با ششمین سالروز شهادت این شهید والامقام، خبرنگار نوید شاهد با «امیرعلی ذاکرحسینی» پدر شهید «مهدی ذاکر حسینی» گفتوگو کرد.
مهدی از ابتدا با بقیه متفاوت بود
پدر شهید «مهدی ذاکرحسینی» در ابتدای صحبتهایش پسرش را معرفی کرد و درباره تفاوت او با دیگر فرزندانش گفت: آقا مهدی با مدرک دیپلم به سپاه رفت و پس از استخدام درسش را ادامه داد و کارشناسیاش را در رشته حقوق گرفت. دیپلم فنی مکانیک داشت و وقتی به سپاه رفت در کار مکانیک خودروها بود. خیلی این کار با علاقهمندیاش جور درنمیآمد. از همانجا آنقدر پیگیری کرد تا او را برای کارهای رزمی فرستادند. از طریق نیروی زمینی سپاه به بخش تکاوری رفت و دورهها را با موفقیت گذراند و در این فاصله چندین و چند بار لوح و جایزه گرفت. دو بار در سطح لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) به عنوان پاسدار نمونه انتخاب شد. به کارش خیلی علاقهمند بود. وقتی خاطرات دوران جبههام را برای بچهها تعریف میکردم یا از حرکات نظامیام میگفتم، آقا مهدی بیشتر از همه لذت میبرد. مهدی من از همان ابتدا با دیگر فرزندانم متفاوت بود.
ویژگیهای اخلاقی «مهدی»
پدر شهید «مهدی ذاکرحسینی» به عادات و خلق و خو های فرزندش اشاره کرد و درباره ویژگیهای اخلاقی مهدی اظهار کرد: بعد از گذشت چندیدن و چند سال از نبود مهدی اما همچنان از او در بین دوستان و آشنایان به عنوان انسانی باگذشت یاد میشود. هر جا حرف از بخشش در میان باشد، نام مهدیِ من را به زبان میآورند. هر چه از صفا و مهربانی مهدی بگویم کم است. هیچگاه نسبت به نیازمندان و محرومین بیتفاوت نبود. گوشهای از دغدغههای زندگیاش رسیدگی به افراد کم توان بود. هر ماه قسمتی از حقوق خود را در اختیار نیازمندانی که خودش شناسایی کرده بود قرار میداد.
وی افزود: پسرم مهدی نمیگذاشت کسی متوجه کارهایش شود. سعی میکرد خیلی پنهانی کارهایش را انجام دهد. مثلاً در را میبست و نمازش را در خلوت خودش میخواند. یا در خلوتش مشغول خواندن کتاب مداحی اهلبیت (ع) میشد. مخالف شدید ریا بود و دوست داشت کارهای عبادی و دینیاش را در خفا انجام دهد. حتی به هیئتهای محل زندگیمان نمیرفت. ما ساکن اکباتان هستیم و مهدی به هیئتهای میدان خراسان و میدان امام حسین (ع) که مراسمشان را سنتی برگزار میکردند و غریبه بودند، میرفت و مشارکت فعالی داشت. کمکهای زیادی به این هیئتها میکرد و متولیانشان پس از شهادت به ما از این فعالیتهای آقا مهدی گفتند. پس از شهادت بعضی هیئتها عکس مهدی را زده بودند و وقتی دوستانش متوجه شدند، گفتند مهدی در غرب تهران زندگی میکرد، چرا عکسش را در شرق تهران زدهاند. متولیان هیئت نیز میگفتند آقامهدی در مراسمهای مختلف به هیئت ما میآمد و کمکهای زیادی هم میکرد. من تمام اینها را بعد از شهادتش متوجه شدم.
وی در ادامه گفت: مهدی من انسانی متفاوت بود؛ همکارانش بعدها به ما گفتند که مهدی هم از نظر مادی و هم از لحاظ معنوی همراه آنان بوده. هر زمان که دوستان و همکارانش نیاز مالی داشتند در حد توانش به آنها کمک میکرد و هرگاه نیاز به مرخصی داشتند به جای آنها کار میکرد. در انجام کارهایش فقط خدا را در نظر داشت.
مهدی شوخطبع بود، مخصوصاً با رفقایش. بهقدری به کارش علاقه داشت که بیشتر وقتش را در لشکر سپری میکرد و کمتر در خانه دیده میشد. نهجالبلاغه را خیلی مطالعه میکرد.
حساسیت عجیب مهدی ذاکرحسینی به اهل بیت(ع)
«امیرعلی ذاکرحسینی» برایم از زمانی که مهدی خبر حمله داعش به حریم اهل بیت (ع) را شنید گفت و درباره حساسیتهای عجیب فرزندش به اهل بیت (ع) بخصوص حضرت زینب(س) اظهار کرد: حساسیت عجیب مهدی به حضرت زینب(س) و اهل بیت (ع) باعث شد تا راهی سوریه شود. از زمانی که خبر حمله داعش را شنید دیگر پاهایش روی زمین نبود؛ بسیار ناراحت بود از اینکه شیعیان تحت فشار و شکنجه هستند. وقتی خبر رسید که حرم حضرت زینب (س) را با خمپاره نشانه گرفتند و حرمت اهل بیت را زیر پا گذاشتند؛ بی قراری هر روز در جودش بیشتر میشد.
ابتدا مخالف رفتن مهدی بودیم
پدر شهید «مهدی ذاکرحسینی» از روزهای سختی که فرزندش تصمیم گرفته بود تا خانوادهاش را ترک کند و برای مقابله با داعش به سوریه برود توضیح داد: سال 1393 اعزامش را با من و مادرش مطرح کرد. ابتدا ما مخالفت میکردیم، زیرا دوران اوج درگیری در عراق و سوریه بود و از سوی دیگر وابستگی و علاقه اجازه نمیداد که به همین راحتی بخواهیم او را راهی این ماموریت کنیم. البته مهدی پیش از این در غرب کشور با گروه «پژاک» نیز جنگیده بود، اما این جنگ با خبیثترین انسانها بود. او با ما صحبت کرد و از وضعیت مردم سوریه و عراق و هدفش گفت. زمانی که دریافتم او با هدف و آموختگی به این ماموریت میرود، با اینکه برایم بسیار سخت بود اما او را به خدا سپردم و اجازه دادم که برود. او سال ۹۳ برای نخستین بار عازم سوریه شد.
نمیخواهم که در رختخواب بمیرم
پدر این شهید والامقام در ادامه یادی از دوستان این شهید کرد و گفت: شهیدان عزیز نجفی، گودرزی، کردانی و کیهانی از دوستان صمیمی پسرم بودند. وقتی آنها شهید شدند، سینه مهدی به تنگ آمده بود؛ دیگر دلش در این دنیا نبود. او میگفت «نمیخواهم که در رختخواب بمیرم. میخواهم راه دوستان شهیدم را ادامه دهم.»
نصیحتهایی که لحظه آخر به پسرم کردم
پدر شهید مهدی ذاکر حسینی که خود سرهنگ بازنشسته نیروی هوایی بود و با جنگ آشنایی دارد، درباره نصیحتهایی که در لحظات آخر به فرزندش کرده بود اظهار کرد: در آخرین اعزامش به او گفتم حالا که به سوریه میروی و بیقرار دفاع از حرم حضرت زینب (س) هستی، تا آخرین نفس از دشمن تلفات بگیر. صرف اینکه فقط به دل دشمن بزنی و به نحوی شهید شوی، نرو. با هدف برو و دشمن را نابود کن. شهادت هم انتخاب خداوند است. اگر بخواهد تو را انتخاب میکند. پس اگر میجنگی مانند امام حسین(ع) و یارانش، کربلایی بجنگ.
مهدی من مظلومانه به شهادت رسید
این سرهنگ بازنشسته نیروی هوایی به شهادت مظلومانه پسرش اشاره کرد و از چشم انتظاریهای خودش و مادر مهدی گفت: مهدی در آخرین اعزامش با ۲۷ نفر، مسئولیت جلوگیری از محاصره یک روستا توسط داعش را بر عهده گرفت. آنها تا ۱۲ ساعت مقاومت کردند تا اینکه سردار سلیمانی دستور میدهد که مهدی نیروهایش را به جای امن منتقل کند. مهدی تمام نیروهایش را با دستور نظامی به عقب هدایت میکند، اما زمانی که خودش میخواست ساختمانی که مقر آنها بود را ترک کند، مورد هدف یک موشک قرار میگیرد و به شهادت میرسد و مهدی بیستوششم خرداد 1395 به یاران شهیدش پیوست و پیکر او برنگشت. من و مادرش در انتظار مذاکرات نظامی برای بازگشت پیکر پسرمان هستیم.
پدر شهید «مهدی ذاکرحسینی» از خوابی را که در عالم رویا دیده بود تعریف کرد: همیشه از خدا خواستم برای آرامش من و مادرش جسم مطهر مهدی به وطن باز گردد اما خداوند مهدی را طوری دیگر به من نشان داد. در عالم رویا مهدی را دیدم که در کنار آقا امام صالح (ع) مشغول کار است. وقتی از از جا و مکان مهدی مطمئن شدم آرامشی نسیب روح و ذهن من شد. از خواب که بیدار شدم به مادر مهدی گفتم که من دیگر خیالم راحت است. مهدی من یکی از پرچمداران است. امروز به امید روزی هستیم که چشممان به جمال نورانی مهدی موعود (عج) روشن شود و من فرزندم را در رکاب آقا امام زمان ببینم.
خاطرهای که از فرزندم به یاد دارم
«امیرعلی ذاکرحسینی» یکی از خاطراتی که برایش جالب بود را به یاد آورد و گفت: یک خاطره جالب که من از مهدی به یاد دارم؛ این بود که مهدی همیشه شال مشکی به سر میبست. روزی که به جنگ داعش میرفت به او گفتم چرا شال مشکی به سر میبندی! کلاه آهنی بر سرت بگذار. به من گفت: پدر نمیتوانم! من بدون این شال احساس آرامش ندارم. آرامش من این شال است. من همیشه با این شال عزادار اهل بیت(ع) خواهم بود. وقتی موضوع را بررسی کردم؛ روزهایی را به خاطر آوردم که پدر من هم شال مشکی به سر میبست؛ متوجه شدم که این نوعی ارتباط ولایی است.
وی در ادامه گفت: روزی که مهدی شهید شد، این شال را بر سر نداشت و من احتمال میدهم این شال را نبرد تا به دست ما برسد و زمانی که از پیش ما میرود برایمان چیزی به یادگار بگذارد. شال و پیرهن مهدی تنها امانتی است که برای همیشه آن را به یادگار دارم.
خوشالم که فرزندم عمر خود را صرف مسائل بیهوده نکرد و به بهترین شکل زندگی کرد و من به عنوان پدرش برای همیشه از داشتن این چنین پسری به او افتخار میکنم.