آخرین دیدار فرامرزِ 13ساله و بوسه بر دستان مادر
نوید شاهد: شهید «فرامرز رشید مردان» فرزند«مطلب»، در 1 روز از مهرماه 1353 در خانوادهای متدین و مذهبی در روستای مسجدلو، شهرستان گرمیِ استان اردبیل دیده به جهان گشود.
نهمین فرزند خانواده بود. پدرش از طریق دامداری و کشاورزی، معاش خانواده را تآمین میکرد. مادرش «گلینخانم زارعی» خانهدار بود و در دامان پرمهر خویش فرزندانش را با عشق و محبت میپروراند. از لحاظ اقتصادی متوسط داشتند و از لحاظ اجتماعی نیز خانوادهای معتمد و محترم بودند.
دوران کودکی
شهید دوران کودکی خود را در روستا به بازی و تفریح در کنار خواهرها و برادرانش گذراند و وقتی 6 ساله شد همراه خانواده به شهر اردبیل نقل مکان کردند و در محله پناهآباد ساکن شدند. شهید رشید مردان، یا رسیدن به سن تحصیل دوران ابتدایی را در دبستان شهید صفری آغاز کرد. دانشآموزی با استعداد و با اخلاق بود و به خاطر خوشرویی و اخلاق نیکو نزد دوستان، اقوام و خانواده بسیار محبوب بود. پس از گذراندن دوره ابتدایی در مدرسه جعفر اسلامی اردبیل به ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی پرداخت.
به عشق امام(ره) راهی جبهه شد
از کودکی علاقه بسیاری به مسائل دینی و فلسفی داشت و همواره دوستان خود را به نماز خواندن و حضور در مسجد ترغیب میکرد. عشق به امام خمینی(ره) باعث شد با وجود سن و سال کمی که داشت همواره در فکر حمایت و دفاع از انقلاب اسلامی و حضور در جبهه باشد. در پایگاه شهید صفری در پناهآباد فعالیت میکرد و اغلب اوقات در مساجد و کلاسهای عقیدتی_سیاسی حاضر بود.
با آغاز جنگ تحمیلی و تجاوز دشمن به میهن اسلامی، او که نوجوانی 13 ساله بود مدرسه را رها کرده و با اشتیاقی وصف نشدنی، داوطلبانه از طریق لشکر 31 عاشورا بسیج اردبیل، به عنوان تک تیرانداز عازم جبهه شد.
به خاطر سن کمی که داشت از اعزامش ممانعت کردند
«ابراهیم رشید مردان»، برادر شهید درباره اعزام برادرش نقل میکند:
«فرامرز کلاس سوم راهنمایی بود که مخفیانه از طریق بسیج همراه دوستانش به جبهه اعزام شده بود و ما هم از او بیخبر بودیم تا اینکه از سپاه تبریز که فرامرز به آنجا رسیده بود با من تماس گرفتند. من آن موقع مسئول پایگاه بودم و یکی از اعضای اعزام و سازماندهی نیروهای بسیج به دلیل سن کم و جثه کوچکی که فرامرز داشت از اعزام او ممانعت کرده بودند. من رفتم و او را به خانه آوردم اما او مدام در فکر اعزام به جبهه بود. با وجود سن کمی که داشت از بینش سیاسی بالایی برخوردار بود و مسائل سیاسی را به خوبی تجزیه و تحلیل میکرد.
خودش میدانست آخرین دیدارش است
بالاخره ما نتوانستیم مانع رفتن او شویم. روزی که میخواست به جبهه برود نزد مادرم رفت و گفت: به خاطر همه رنجها و سختیهایی که برایم کشیدید مرا ببخشید و حلالم کنید، سپس بوسهای بر دستان مادرم زد، با همه خداحافظی کرد و رفت. انگار خودش میدانست که این آخرین دیدار اوست و شهید خواهد شد. زمان اعزام به دلیل قد و قامت کوچکش لباس نظامی اندازه او پیدا نشده بود. یک لباس گشاد و بزرگ بر تن کرده بود که دیگر رزمندهها دور او جمع شده بودند و میخندیدند و خودش نیز شادمان از اینکه بالاخره به آرزویش رسیده و به جبهه میرود همراه آنها میخندید.
شهادت، آرزوی دیرینهاش
این شهید والامقام سرانجام پس از سه ماه حضور مردانه و دلاورانه در جبهههای نبرد علیه دشمن، 15 مرداد ماه 1366 هنگام درگیری در منطقه سردشت بر اثر اصابت گلوله به گردن در عملیات نصر 7 به آرزوی دیرینهاش رسید و به فیض شهادت نائل آمد.
پیگر پاک و مطهرش با استقبال مردم شهیدپرور اردبیل پس از تششع باشکوه در گلزار شهدای بهشت فاطمه(س) اردبیل در کنار همرزمان شهیدش آرام گرفت.
روحش شاد و راهش پررهرو باد.