همسایه گفت؛ بلندشو شاید خبر علی را بیاورند!
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، نهم مهرماه، در سالروز شهادت علی قریب بلوک، مسوول مخابرات گردان پیاده، با شهربانو مهرابی مادر این شهید گرانقدر به گفتگو نشسته ایم که از نظرتان می گذرد:
با رضایت پدرش، تسلیم شدم
علی تقریبا شانزده ساله بود که برای رفتن به جبهه، سر از پا نمی شناخت و وقتی قصد رفتن داشت، دیگر به هیچ روشی نمی توانستم او را از این موضوع منصرف کنم. به او می گفتم بمان و درس بخوان و به مدرسه برو، می گفت نه مادر جبهه واجب تر است و درس همیشه هست و بعدها می توان ادامه تحصیل داد. خلاصه من موافقت نکردم اما پدرش رضایت نامه اش را امضا، و کمی با من صحبت کرد. بالاخره تسلیم خواسته علی شدم و او به آرزویش رسید و به جبهه رفت.
نان خشک می خورد و می گفت غذای جبهه عالیه!
علی پسر مهربان و مظلومی بود. خوشرفتار و خوش برخورد. با این که کم سن و سال بود، اما درک و فهم خوبی داشت. بار اول که رفت جبهه و سه روز به مرخصی آمد، از او پرسیدم غذا چه چیزی می خوری و آیا غذاهای آنجا خوب است. او هم نمی گفت که غذاهای جبهه خیلی مناسب و خوب نیست و هیچ وقت غر نمی زد و برعکس می گفت: "غذای جبهه، عالیه". اما من می دانستم حتی گاهی نان خشک می خورند.
درد داشت و صدایش در نمی آمد
وقتی به مرخصی آمد بود، دیدم پایش را بانداژ کرده و معلوم بود درد می کشد، اما چیزی به روی خود نمی آورد. ظاهرا در هنگام آموزش های نظامی آسیب دیده بود. گفتم علی درد داری؟ می گفت نه. اما چند باری که شب از خواب بیدار شدم، دیدم که از درد نشسته است اما صدایش درنمی آمد.
خبر شهادت علی که دادند، پدرش دست از کار نکشید
سه شب قبل از عملیات جزیره مجنون، با من صحبت کرده بود اما سه روز بعد از عملیات، خبر شهادتش را به پدرش دادند. پدر علی، بنّا بود. روزی که خبر شهادتش را بنیاد شهید به شوهرم داد، او روی داربست مشغول کار بود اما دست از کار نکشید و اعتقاد داشت باید کاری را که به کارفرمایش قول داده تا عصر تمام کند، تحویل دهد اما اجازه نداد که کسی خبر شهادت علی را برای من بیاورد. گفته بود خودم به مادرش می گویم.
خانه ریخت و پاش شده ام را که تمیز کردم فهمیدم علی شهید شده
وقتی همسرم به خانه برگشت، چیزی به من نگفت اما ناگهان متوجه شدم که تعداد زیادی مهمان از اقوام شوهرم به خانه ما آمدند. من هم غذا پختم و شام را کنار هم خوردیم اما باز کسی چیزی به من نگفت. آخر شب هم همه رفتند و کمی خانه ریخت و پاش شده بود. صبح خانم همسایه که خود مادر شهید و جانباز بود، به خانه ما آمد. شروع به مقدمه چینی کرد و گفت:"چرا انقدر خانه ات ریخت و پاش است، شاید برایت میهمان بیاید. بلند شو و خانه ات را تمیز کن". کمی که گذشت و من خانه را تمیز کردم، خانم همسایه گفت:"ببین اگر خبر مجروحیت علی را برایت آورند، هول نکنی و نترسی". همین جا از ماجرای میهمان های دیشب و طرز صحبت کردن همسایه، فهمیدم علی شهید شده است و بی قرار شدم. همسایه هم شروع کرد به آرام کردن من و جمله ای تکان دهنده گفت:"علی تو که بالاتر از علی اکبر امام حسین (ع) نیست. من هم مادر شهید هستم و ابراهیم را در راه خدا داده ام". با این جمله کمی آرام شدم اما همچنان گریه می کردم. بعد از علی، همسرم مسلم نیز که سال ها در جبهه می جنگید، او هم چهارم دی ۱۳۶۵ در شلمچه به شهادت رسید.
گفنی است شهید علی قریب بلوک، هشتم آذر ماه سال آذر ۱۳۴۹ در شهرستان دامغان به دنیا آمد. در دوران دفاع مقدس به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. نهم مهر ۱۳۶۴ در منطقه خندق عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. پیکر وی را در گلزار شهدای فردوس رضای زادگاهش به خاک سپردند.
انتهای پیام/ع