قسمت نخست خاطرات شهید «سید عباس راسخی»
دوست و همرزم شهید «سید عباس راسخی» نقل میکند: «چند روز بعد ما را بردند خط گوجار که بسیار مرتفع و صعبالعبور بود. وقتی به خط رسیدیم هوا کولاک شده بود. سید ابوالفضل وقتی مرا تنها دید گفت: منم میمانم. گفتم: تو از شدت سرما نمیتوانی راحت حرف بزنی! ریشهایت یخ زده!»
کد خبر: ۵۵۷۴۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۰۱
به مناسبت چهلمین سالگرد شهادت شهید «عباسعلی عزآبادی»، یادواره این شهید گرانقدر با سخنرانی حجتالاسلام سید محمد میرعلیاکبری از راویان دفاع مقدس و مداحی حاج ابوالفضل بینائیان همراه با محفل خاطره گویی همرزمان شهید، فردا شب پس از نماز مغرب و عشا در حسینیه محله امام (ره) شهرستان دامغان برگزار میشود. در ادامه پوستر این مراسم را ببینید.
کد خبر: ۵۵۷۴۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۲
باجناق شهید میگوید: توکل خیلی زحمت کش بود و کارهای خدماتی جبههها را انجام میداد حتی در گرمای طاقت فرسای جنوب هم، تشنه خدمت به رزمندگان بود.
کد خبر: ۵۵۷۳۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۱
خاطرهای از شهید «علی نمردی»
مادر شهید تعریف میکند: «از بنیاد شهید آمده بودند، بغض تو گلویم انبار و دست و پایم سست شده بود، علی آمده بود همان طور که خودش قول داده بود.»
کد خبر: ۵۵۷۳۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۱
خاطرهای از شهید «محمد عیدزاده»
برادر شهید تعریف میکند: «تمام مردم آبادی او را با پاکی و صداقتش میشناختند، بیشتر مردم محل برای مشورت در کارهایشان به نزد او میآمدند و ...»
کد خبر: ۵۵۷۳۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۰
خاطرهای از شهید «قنبر عبداللهزاده غلامشاهی»
مادر شهید تعریف میکند: «به خواهرش میگفت به قدری حنا درست کن که پاهایم سوزش کند چون ممکن است دوباره برنگردم.»
کد خبر: ۵۵۷۳۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۰
خاطرهای از شهید «حسین رنجبری نیاکی»
برادر شهید تعریف میکند: «انگار میدانست که این آخرین باری است که این خانه را میبیند و از این کوچه گذر میکند. رفتن و آمدنش 15 سال به درازا کشید، 15 سال منتظر آمدنش بودم.»
کد خبر: ۵۵۷۲۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۰
قسمت دوم خاطرات شهید «مجید قدس»
همرزم شهید «مجید قدس» نقل میکند: «کاملاً بیهوش شده بود. اصلاً صدای دکتر و پرستارها را نمیشنید. هیچ سؤالی را جواب نمیداد تا اینکه صدای اذان بلند شد. نه تنها من، همه تعجب کرده بودند وقتی که دیدند با بلند شدن صدای اذان، مجید دستهایش را بالا برد و تکبیر گفت و مشغول خواندن نماز شد.»
کد خبر: ۵۵۷۲۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۰
خاطرهای از شهید «ابوالقاسم جمعهپور گنجی»
برادر شهید تعریف میکند: «یکی از همشهریانمان که با هم در یک محله زندگی میکردیم همسنگر او بود. ابوالقاسم بیشتر از اینکه ناراحت خودش باشد، ناراحت همسنگرش بود.»
کد خبر: ۵۵۷۲۸۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۰
خاطرهای از شهید «غلام خرگر»
خواهر شهید تعریف میکند: «اگر ما به جبهه نرویم، صدامیان کشور ما را تصاحب کرده و امنیت مردم را به خطر میاندازند. باید به حرف امام خمینی لبیک بگوییم تا بتوانیم دشمن را شکست دهیم.»
کد خبر: ۵۵۷۲۴۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۹
همسر شهید «سیفور شعبانی وناشی» میگوید: به اتفاق برادر شوهرم به بازار رفتیم من یک دست تنگ و لیوان خریدم سیفور بسیار ناراحت شد. گفت: خانم من ناراحت میشوم شما دنبال تجملات هستید انسان باید یک زندگی بسیار ساده داشته باشد هر چه زندگی سادهتر باشد، روح انسان بیشتر در آرامش است.
کد خبر: ۵۵۷۲۴۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۹
استان یزد؛
در راستای ترویج فرهنگ والای ایثار و شهادت و با هدف آموزش تخصصی نویسندگان نوقلم، فراخوان دومین همایش منطقهای منتشر شد.
کد خبر: ۵۵۷۲۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۸
خاطرهای از شهید «محمد کارگر»
مادر شهید تعریف میکند: «چند وقتی بود که سردرد خیلی عجیبی داشتم. شهید به خوابم آمد و گفت مادر چیشده؟، گفتم مادر سرم درد میکند و ....»
کد خبر: ۵۵۷۱۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۸
برادر شهید «عبدالعلی حیدری» میگوید: شهید میگفت؛ کسی که کار را برای رضای خدا انجام دهد و بداند اجرش را خدا میدهد. نباید ترسی از مرگ داشته باشد. چون مرگ در راه خدا یعنی شهادت که آرزوی هر انسان خداجوی و عاقل هست.
کد خبر: ۵۵۷۱۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۸
خاطرهای از شهید «بهرام نجفی»
مادر شهید تعریف میکند: «همیشه میگفت من اولین شهید محله میشوم و این افتخاری برای شما و خانواده میشود اما دوستانش او را به تمسخر میگرفتند و او را گزافه گو میدانستند.»
کد خبر: ۵۵۷۱۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۸
خاطرهای از شهید «خانعلی بلوچ محمدمرادی»
برادر شهید تعریف میکند: «دستهای مادرم را بوسید و گفت مادرجان حلالم کن تو برایم هم مادر و هم پدر بودهای و یک بار که به مرخصی آمد گفت دلم میخواهد شهید شوم.»
کد خبر: ۵۵۷۱۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۷
قسمت دوم خاطرات شهید «غلامرضا رسولیپور»
مادر شهید «غلامرضا رسولیپور» نقل میکند: «چند سال منتظرش بودم. ماه رمضان خبر دادند میآید. فقط چند تکه استخوان بود. اشک ریختم نه برای رفتنش؛ احساس کردم غریب آمد.»
کد خبر: ۵۵۷۱۵۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۸
قسمت نخست خاطرات شهید «غلامرضا رسولیپور»
مادر شهید «غلامرضا رسولیپور» نقل میکند: «هر وقت از جبهه میآمد، لباس بسیجیاش را میشست و مرتب میکرد و اگر نیاز به وصله داشت، میدوخت. آماده رفتن به جبهه میشد و میگفت: بسیجی باید نسبت به بیتالمال دقت داشته باشه و به فکر نگهداری آن باشه.»
کد خبر: ۵۵۷۱۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۷
خواهر شهید «سیدقاسم حسینی بائی» میگوید: شهید یک روز به مادر گفت؛ میخواهم همراه پدر به کاشی کاری بروم شما بیا آن جا به آخوند محل امضا بده و مادر همراهش رفت و او زودتر رفت و آن جا سفارش کرد.
کد خبر: ۵۵۷۱۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۷
یادواره شهدای شهر اقبالیه و نخستین سالروز شهادت مدافع وطن ستوان یکم شهید «مهدی محمدینسب» برگزار میشود.
کد خبر: ۵۵۷۱۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۷