از زبان آرمیتا برای پدرش، شهید رضایی نژاد
سهشنبه, ۰۹ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۱۵:۰۳
موی من تا کمر رسیده، ولی جانِ کوتاهِ من به مو بند است
سروده ای از عارفه ستاری رستمی
موی من تا کمر رسیده، ولی
جانِ کوتاهِ من به مو بند است
در دلم غم به روی غم...امّا
بر لبانم همیشه لبخند است
تا تو رفتی بهار هم پر زد
شادیِ روزگار هم پر زد
ایستگاهِ قطار هم پر زد
بازگشتِ تو با خداوند است!
تو که راز مُنوّرم بودی
در تنم، روحِ دیگرم بودی!
آه کاش آن گلوله میفهمید
بینِ جانِ من و تو پیوند است
ناگهان قرمز و سپید شدی
مثلِ «سیبی که میرسید» شدی
پیشِ چشمانِ من شهید شدی
چشمهایی که از تو شرمندهست...
به هوای نگاهِ مادر بود
خم به ابرو اگر نیاوردم
اشکها گرچه قیمتی! اما
قیمتِ خنده های من چند است؟
منبع: چشمه آیینه، گزیده شعر کنگره
ایثار / به کوشش داریوش ذوالفقاری، معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد
شهید و امور ایثارگران، انتشارات مهر تابان 1395.
نظر شما